چکیده:
آلوین پلنتینگا] (1932) [Alvin Plantinga یکی از متفکران معاصر مغرب زمین است که در حوزه دین پژوهی بیش از ده کتاب و
یکصد مقاله از او منتشر شده است. او در پی آن است که باورهای دینی را در قالب منطق و فلسفه تحلیلی عرضه کند. هم چنین او یکی از
بنیان گذاران نوع خاصی از معرفتشناسی دینی یعنی «معرفتشناسی اصلاح شده» (ReformedEpistemology) است. فیلسوفان
قائل به معرفتشناسی اصلاح شده در پی آنند که نشان دهندکه تجربههای دینی، بنیانی استوار برای باورهای دینی فراهم میآورند و آنها را
معقول و موجه میسازند. آنان معتقدند که حتی اگر ما هیچ دلیل منطقی و مستدل بر اعتقادات دینی نداشته باشیم باز آنها معقول و موجه
هستند برای مثال اومعتقد است که «خدا و جود دارد» یکی از اعتقادات پایه است.
اگر این اعتقاد، واقعا پایه باشد، که به نظر او چنین است، در آنصورت لازم نیست که دین داران برای موجه کردن اعتقادشان به وجود
خداوند، برهانی اقامه کنند.
این رأی پلنتنینگا، بحثها و پرسشهای فراوانی را بر انگیخته است. ایشان به دعوت دانشگاه قم و مرکز گفت و گوی ادیان، سفری به
ایران داشتند، مجله قبسات فرصت را غنیمت شمرده در این زمینه مصاحبهای با ایشان ترتیب داده شده است، که از نظر محققان و
دانشپژوهان میگذرد.
خلاصه ماشینی:
"س: آیا ممکن است اعتقاد به خدا، هم پایه باشد و هم در عین حال بتوان آن را با استدلال مانند برهان جهان شناختی یا وجود شناختی یا غایت شناختی اثبات کرد؟ ج: پایه بودن اعتقاد به خدا، یعنی شما میتوانید به نحو عاقلانهای آن را باور داشته باشید؛ اگر چه برهان و استدلالی برای آن نداشته باشید.
اگر قرار بود همه یک چیز را بپذیرند، باید مشترکات میان ادیان را بپذیرند که در این صورت، خیلی محدود میشد؛ به طور مثال، برخی متکلمان مسیحی لیبرال، اصلا وجود شخص در جایگاه خدا را نمیپذیرند و خدا را فقط به صورت ایده (idea) میپذیرند و میگویند: این ایده خوب است؛ چون برای زندگی اجتماعی ما فایده دارد.
این نکتهای است که مسلمانها و مسیحیان با یکدیگر اختلاف نظر دارند؛ پس من گمان نمیکنم که همه ادیان درست باشند یا اسلام درست باشد؛ اما در عین حال گمان میکنم این که اسلام میگوید: شخصی در جایگاه خدای خالق جهان وجود دارد که خیر محض است و ما باید او را دوست بداریم و بندگی او را به جا آوریم، به طور کامل درست، و میان مسیحیت و اسلام مشترک است.
اکوئیناس میگفت: اگر خدا خود را به ما نشان نداده بود، فقط گروه محدودی از انسانها یعنی فیلسوفان میتوانستند به وجود خدا پی ببرند و این نیازمند زمانی طولانی بود تا فلسفه بیاموزند؛ سپس بتوانند وجود خدا را اثبات کنند؛ البته خطاهای بسیاری نیز صورت میگرفت؛ پس او معتقد بود که میتوان وجود خدا را اثبات کرد؛ ولی قائل نبود برای این که اعتقاد شما به خدا، عقلانی یا معقول یا تضمین شده باشد، باید بر برهان و استدلال مبتنی باشد."