چکیده:
تا حدود چهل و پنج سال پیش تجربهگرایی، فلسفة حاکم بر جهان غرب بوده است. اما طی چهار دهة گذشته حاکمیت مطلق تجربهگرایی تا اندازهای به نفع فطرتگرایی از بین رفته است. یکی از دلایل اصلی این امر، یافتههای تجربیای بوده که در زمینة «زبانآموزی» به دست آمده است. درواقع آنچه تجربهگرایان بر آن تأکید داشتند و حتی افرادی مانند کواین را بر آن داشت تا سخن از «معرفتشناسی طبیعتگرایانه» به میان آورند، خود تا حد زیادی بر فطری بودن برخی از تصورات، باورها و حتی معارف آدمی تأکید دارد. مقالة حاضر به برخی از این یافتههای تجربی میپردازد.
خلاصه ماشینی:
"بنابراین مخالفان فطرتگرایی به این پدیده توجه زیادی داشتهاند و تحقیقات زیادی نیز بر روی آن انجام دادهاند زیرا این پدیده میتواند پاسخ قانعکنندهای به این سؤال باشد که چطور کودکان در زمان اندک چهار تا پنج سال بهخوبی قادرند زبان مادری خود را فراگیرند؟ «اما اینکه این نوع سخن گفتن مادر با کودک برای رشد زبان طبیعی ضروری باشد مورد تردید است.
در تحقیق تجربی که گلایتمن و لاندو (landau & Gleitman) در 1985 بر روی چند کودک نابینای مادرزاد انجام دادند این نکته را مورد پرسش قرار دادند که آیا نابینایی در رشد زبان وقفه ایجاد میکند و خصوصا آیا کودک نابینا مفاهیمی را که مربوط به تجربة حس بینایی میشود اخذ میکند یا خیر؟ تحلیل کلی یافتههای این محققان نشان داد که هرچند در ابتدا سه کودک نابینای مورد تحقیق مختصری تأخیر در فراگیری چنین مفاهیمی داشتند اما در نهایت واژگان اخذشده توسط آنان، محتوای آن واژگان و نرخ اکتساب آنها همانند کودکان طبیعی بود.
زبان در افراد دارای آسیبهای مغزی آنچه تا اینجا دیدیم بیانگر آن بود که دیدگاه فطرتگرایان تا اندازة زیادی از راه شواهد تجربی تأیید میشود و زبانآموزی به مقدار زیادی نتیجة سازوکارها و قابلیتهای فطری آدمی است اما تا به حال به یک پرسش نپرداختهایم: آیا این سازوکارها و قابلیتها اختصاص به زبان و زبانآموزی دارد و یا سازوکارهای همه منظورهای وجود دارد که علاوه بر زبانآموزی عهدهدار دیگر قابلیتهای آدمی نیز هست؟ بهعبارتی آیا توانایی زبانآموزی به لحاظ کارکردی و ساختاری مستقل از دیگر تواناییهای آدمی است؟ برخی یافتههای تجربی به این سؤال پاسخ مثبت میدهند."