چکیده:
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک، و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک، حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الی معدن العظمه، و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک. (مناجات شعبانیه، بحارالانوار، ج 1، ص 99-97) در اینجا انجمن کرده ایم تا از شخصیتی سخن بگوییم که نسبت شاعری به او شایان شان شاهین آسای او نیست؛ و به قول اقبال لاهوری: سخن سرا نامیدن چون اویی، نوعی تهمت و تحقیر رواداشتن به او است: نبینـد خیـر آن مـرد فـرودسـت که بر من تهمت شعر و سخن بست چه آنکه گفته اند: «الشعر کمال للناقص و نقص للکامل»: شعر، برای ناقص کمال و برای کامل نقص است؛ فردوسی، مولوی، سعدی و جامی به صفت و نسبت شاعری بزرگ و ارجمند نمی شوند، بلکه شعر با نسبت خویش به این بزرگان، بزرگ و ارجمند می گردد. حضرت امام (سلام الله و رضوانه علیه) شعر نمی سرود، بلکه شعر یکی از سرریزهای وجود ذی وجود او بود. او اقیانوسی بود مواج و فیاض، سرشار و لبریز که زلال معرفت و معنویت از ژرفنای وجود کران ناشناس او سرریز می کرد؛ معارف الهی و مواهب معنوی او به صور گوناگون: گاه به نثر و گاه به نظم، گاه به لفظ و گاه به فعل، گاه به عبارت و گاه به اشارت، مجال تجلی و تبلور می یافت.
خلاصه ماشینی:
"چراکه فلسفه چشم علیلی است که با آن نمیتوان به شهود و تماشای جهان و جهانآفرین نشست: بـا فلسفـه ره به سوی او نتـوان یافت با چشم علیل کوی او نتوان یافت این فسلفه را بهل که بی شهپر عشق اشراق جمیل روی او نتوان یـافت (ص192) عرفان و برهان نظری و بحثی نیز مشکل قلب را نخواهد گشود؛ عصای برهان چوبین است و کتاب عرفان حجاب: تـا تکیهگهـت عصای برهان باشـد تــا دیدگهت کتاب عرفان باشد در هجر جمال دوست تا آخر عمر قلب تو دگرگون و پریشان باشد (ص196) عرفان و فلسفه بتخانهای بیش نیست، این آینه، قامت دوست را نمینماید: از ورق پارهی عرفان خبری حاصل نیست از نهانخانهی رندان خبری میجویم بشکـنیـم آینــهی فـلسـفه و عـرفان ر از صنمخانه این قافله بیگانـه شویـم (ص 163) طوطیوار و بدون ادراک از عرفان دم زدن، مورانه از سلطنت سلیمانی سخن گفتن است، رنج ریاضت نکشیده سختی و صعوبت سیر و سلوک نچشیده به کمال و وصال نمیتوان رسید: طوطـیصفتـی و لاف عرفان بزنی ای مور دم از تخت سلیمان بزنی فرهاد ندیدی و تو شیرین گشتی یاسر نشدی و دم ز سلمان بزنـی (ص 222) مراتب ایمان و معرفت متفاوت است زیرا ایمان و عرفان حقیقت لایه لایه است، مسألهی حجابانگاری نورانیات نیز با این نظریه تا حدی قابل فهم و حل است که در آخر بحث بدان اشاره میشود: آنکس به زعم خویش عارف باشد غـواص بـه دریـای معارف باشــد روزی اگـــر از حجـاب آزاد شــود بیند که به لاک خویش واقف باشد (ص 195) در جایی میفرماید: بررسی فتوحات مکیه ابنعربی ـ که موسوعهی بزرگ عرفان نظری است و شیخ اکبر فتوحات معنوی خود را در سفر مکی در آن شرح و طرح کرده است ـ فتوحی نصیب ما نکرد و همچنین از مطالعهی مصباح هم نوری فراچنگ نیفتاد."