خلاصه ماشینی:
"(!!) -راست گفتاری در کلام او شنیده نمیشود(!!) -هیچ پهلوانی نتوانسته بدون یاری جوانان این دیار،کیان این وطن را برافراشته نگاه دارد(!!!) -[گرگین]در بند بیآزار بماند(منظور این است که به گرگین،در حبس،آزادی نرسد!!!) -نمیتوان در برابر جمع چیزی گفت که از آن احساس تبعیض برداشت شود(!!!) -[رستم برافروخته میشود]و خشم کهنهء کین سیاوش سر باز میزند(!!!) -در مواردی هم،زبان و کلام اثر،در ارتباط با کنش صحنهای،خطاهای خود را آشکارتر میکند؛ مثلا بیژن در صحنهاین خطاب به افراسیاب میگوید: «تو با تنپوش پولادین و من به تن هیچ جز این» و منظور از«این»،که بیژن به آن اشارهء فیزیکی هم دارد،طنابی است که به دوستش بستهاند،و طناب را در هیچ فرهنگی«به تن نمیکنند»و یا مراد از«تن»نیز میتواند مچ دست باشد!به علاوه در همینجا،افراسیاب تنپوشی سراسر پارچهای به تن دارد و در سر و پا و دست و تن او به اندازهء سکهای ده ریالی هم،هیچ گونهای فلزی از جمله پولاد،به چشم نمیآید.
این دو در دیالوگها و مونولوگهایشان،که اگر همگی حذف شوند آسیبی به داستان نمیرسد،با تکرار مکرر در مکرر«ما زنها»مظلومیت زن را که کلیت نمایش ذرهای از آن را القا نمیکند،فریاد میزنند و پرخاشهایشان به کوچکترین بهانه،علاوه بر هرکه و هرچه،نصیب بیژن و رستم آگاه شده،یکبار میپرسد که آیا میتوان به شما اطمینان کرد[و رازی را با او گفت]؟و دو زن،پرخاشها کرده،شعار میدهند که:«آری،آری،مردها همیشه به زنها اطمینان ندارند ولی هرگاه دلشان میگیرد به مادر خود پناه میبرند!!»و منیژه از دل باختن به یک مرد پشیمان میشود!گناه رستم نیز،که منیژه چنان بر او هجوم میبرد و بر سرش فریاد میکشد، که جهان پهلوان را در برابرش کم از مورچهای مییابیم،آن است که واژهء«زن»را بیقصد توهین و تحقیری در جملهای به کار میبرد!!اما در پایان، این بیژن نجات یافته است که فمینیسم آتشین دو زن را که سمت و سویی جهانشمول گرفته،به پاسخی شگفت منکوب میکند:دو زن در جشن آزادی بیژن از آرزوی دیاری سخن میگویند که در آن حرفی نباشد از زن و مرد و من و تو،و هرچه هست،«ما»است."