خلاصه ماشینی:
"عروج از نیهلیسم و دستیابی به شخصیت حقیقی تراژیک بدانگاه صورت میگیرد که قهرمان تراژیک باین شناخت نائل آید که این نه خود زندگی،بل آن زندگی برایش ارزشمند است که با مفاهیم او از هر آنچه گرانقدر و برحق است،تطابق داشته باشد- حتی اگر این«آرمانها»آزادانه برگزیده شده، توسط جهان فیزیکی که او مقیم آنست،حمایت نگردند.
پیرو عصیان «پرومتهوار»،که برمبنای این تصور استوار است که نیروهائی که بر جهان حکم میرانند، میتوانند به وسائل علمی تحت کنترل انسان دربیایند،مارکسیست دنیای«روح»را که جهانبینی تراژیک در پی کشف آنست،طرد میکند.
و بدینسان است که ایدئولوژی مارکسیستی از جدالهائی که منتهی به دید تراژیک میشود،یعنی دلهره هستی انسان،تنفر از مرگ که کیر که گارد به تبیین آن پرداخت،مبارزه اهریمنی کسانی چون«ایوان کارامازوف»یا«استاورگین»، شکنجههای نیهلستی کسی چون نیچه،هراس از جهانبینی«نیستانگاری»که هایدگر آنرا تحلیل میکند،رابطه شکآلود انسان با مطلق که سارتر در«شیطان و خدای خوب The Devil and The good Lord دراماتیزهاش میکند- عاری میگردد.
قهرمان انقلابی ممکن است در مبارزه شکست بخورد-البته بلحاظ درونی شکستناپذیر میماند-اما شهادت او باید برای نیرو بخشیدن به اراده جمعی تودهها عملکرد داشته باشد.
کلید رمز کارهای تئاتری برشت در این اعتقاد او نهفته است که:انسان نبایستی خود را بعنوان قربانی نیروهای محتوم فراسوی اقتدار خویش قلمداد کند.
جهانی است که بگونهای وحشتآور ناهنجار است،و آنچه ناهنجارترش میکند اینست که برای این وضعیت درمانی موجود نیست.
این خصومت جهان نیست که انسان را از انسانیت تهیه میسازد،که تناقضها و نابرابریهای پوچ اجتماع عامل آنست انسانها متحمل رنجی گران میشوند اما از درک علت رنج خویش ناآگاهند،و آنرا به سرنوشت یا خیانت جهان یا وضعیت انسانی منسوب میکنند."