خلاصه ماشینی:
"یثربی چهارمین اپیزود نمایشاش را با جمله ساده و بیمار گونه زن که به گوشهای متضاد با معنای آن تبدیل به کلامی آزاردهنده شده به پایان میرساند:«خسته نباشید!» این مرد باید عاشق من شده باشد صحنه نمایش یثربی با دکور سادهاش و تنها به واسطه کاربرد چهارچوب متحرکی که به تنوع، تحرک و میزانسنهای زیبای تئاتری کمک میکند،در کنار غلبه نور و رنگ قرمز که تمام صحنه را پوشانده است،بیش از هر اپیزود دیگر با موضوع و اجرای آخرین اپیزود«کارناوال با لباس خانه»تناسب و هماهنگی زیبایی شناختی دارد.
یثربی در آخرین اپیزود نمایش دو شخصیت را در موقعیتی دراماتیک در مقابل هم قرار میدهد و علاوه بر آنکه روایتی تئاتری را به اجرا میگذارد؛ هر جا که فکر میکند موضوع ممکن است بیش از اندازه تماشاگر را درگیر احساسات دلسوزانه و همذاتپنداری نماید با فاصلهگذاری این اتمسفر را از بین میبرد و فرصتی ایجاد میکند که تماشاگر در کنار احساس ترحم نسبت به توهم و تعارض موجود در روایت به آن بیندیشد و کلیت ماجرا را به عنوان موقعیتی که حاصل یک بیماری روانی است باور کند و بپذیرد.
این میزانسنها که اغلب سمت بازی(روی بازیگران)را به صورت متضاد باهم ترتیب داده تصاویری از تعارض بیمارگونه ذهنیت و واقعیت را در صحنه تثبیت میکند و در مقابل تماشاگر قرار میدهد که براحتی نمیتوان آن را از یاد برد و فراموش کرد؛پلانی که در آن دختر جوان همزمان با موسیقی آرام به انتها-راست صحنه میرود و پشت به تماشاگر برخلاف حضور مرد سیاهپوش کنار چهارچوب که مشغول تیز کردن چاقوست، میایستد نمونهای از این اجرای موفق دیداری است؛یا مثلا پلان پایانی که مرد سیاهپوش جسد بیجان دختر را روی چهارچوب متحرک پشت به تماشاگر میگذارد و خودش زیر نور پایان ماجرا را تعریف میکند و..."