خلاصه ماشینی:
"آرامش و امنیتی که او میخواست هم چیز پیچیدهای نبود چون اصلا توقع نداشت به این زودیها به آرامش برسد اما حد اقل دوست داشت وقتی از خانه خارج میشود کودکان و همسرش تا مراجعت او دائم در دلهره نباشند و خودش هم مجبور نباشد دائم به طبقات بالایی محل کارش برود و حدود خانهشان را در مرکز شهر کنترل کند و با دیدن کمترین دود یا صدایی مسیر یک و نیم کیلومتری شرکت«صفینه الرجال» تا خانه را بدود.
سیستمی تحقیرآمیز متشکل از مرزبندیهای بیمنطق که آنها را مجبور میکرد برای رفتن به منزل یکی از اقوام که تنها پانصد متر با خانهشان فاصله داشت برای اخذ روادید و مجوز تردد اتومبیل و هزار سند دیگر اقدام کند و بعد از همه اینها،مسیری بیست و چند کیلومتری را زیر نگاه سربازان و لوله تفنگهایشان پشت سر بگذارد آن هم برای دیداری کمتر از دو ساعت چرا که تا شب روادیدش تمام میشد و میبایست به خانه برگشته باشد.
دردی که خواهری خردسال بر قبری که با دستان کوچکش برای برادر کنده است تحمل میکند و دم نمیزند زیرا خوب میداند هر اشکی برای رفع دردی جاری میشود و اگر درد قابل رفع نباشد چه سود از سیل اشک؟فریادها روزی مشکلات این امت بزرگ را درمان میکند اما عبد العلی آرزو داشت در چنین روزی همراه با خانوادهاش پرچمهای کوچک کشورش را در رژه مبارزین پیروز حماس تکان دهد.
به همسرش نگاه کرده بود دلشورهاش آرام شد همانطور که یک پهلو دراز کشیده بود بچهها را نوازش کرد و گفت:«اوضاع خوبی نیست» این جمله وقتی از زبان عبد العلی بیرون میآمد معنایی هزار برابر بیشتر از معنی واقعیاش برای بچهها داشت."