خلاصه ماشینی:
پیرزن، وحشتزده احساس میکند که آزادی،تنهایی و خوشبختیای که پس از سالها مواظبت از بچهها و همسرش،با تلاش بسیار به دست آورده، در معرض خطر است و زندگی پرسروصدای گذشته تهدیدش میکند و بازهم باید مسئولیت انسانی دیگر را به دوش بکشد و بازهم باید به فکر احتیاجات موجودی دیگر باشد و تنهاییاش را با او قسمت کند؛ولی بزودی درمییابد که اگرچه خودش پس از سالها زندگی خانوادگی و مهمانیهای بزرگ،به طبیعت زیبای اطرافش پناه آورده و از تنهاییاش لذت میبرد،اما دختر نوهاش به شکلی ذاتی اینگونه است دخترکی ساکت و کمحرف که تا میتواند،از پیرزن دوری میکند و بیشتر وقتش را بیرون از خانه و در میان درختان و تپههای اطراف به تنهایی سرمیکند و حتی اندک تمایل پیرزن برای برقراری ارتباط را بیپاسخ میگذارد.
کوهستان،به عنوان یک شخصیت مستقل در رمان به همان خوبی پرداخته شده است که پیرزن و یا دخترک؛و دسای همهء اینها را نه با پرگویی شخصیتها،بلکه به بهترین شکل،با سکوت و با نگاه آنها بیان میکند.
این کندی زمان را تنهایی نیز تشدید میکند:آدمهای رمان دسای -یا به عبارتی بهتر،زنان رمان دسای-تنها هستند و حتی اگر هم بخواهند،نمیتوانند باهم ارتباط برقرار کنند.
دسای از این مفاهیم متضاد در زمان خود استفاده میکند تا هرچه بیشتر به عمق روان شخصیتهایش برسد و انگیزههای رفتاری آنها را روانکاوی کند: راکا،دخترک کوچکی که آمده تا با جدهاش زندگی کند،از همان بدو ورود به خانهء کوهستانی،با مسئلهای روبهرو میشود بهنام«وحشت از آتش گرفتن جنگل».