خلاصه ماشینی:
"در این رمان نویسنده قهرمان داستانش را در آستانهی اقدام خطرناک عزیمت به جنگل قرار میدهد و بعد برای آنکه جزئیاتی در مورد خصوصیات او در اختیار خواننده بگذارد،به افکارش و از جمله سه پرسش محوری و نیز به عادات خاص او میپردازد؛او ضمن ارائهی برخی خصوصیات«جوئل»دوازدهساله،به نکتهای اشاره میکند که حائز اهمیت است؛او ارادی بودن خیالپردازی را یادآور میشود:«خیالپردازی برای جوئل چیزی شبیه به یک شیر آب بود که هر موقع میخواست، میتوانست آن را باز و بسته کند»(ص 4).
اگر ذهنیتهای«جوئل»را در رابطه با رفتن به جنگل و کوشش برای شکل دادن به«بازی گم شدن»و نیز «واژهسازی»(ص 23)و«شکلسازی»(ص 53)و ضمنا تلاش او برای جلب توجه دیگران را در نظر بگیریم،در آن صورت پی میبریم که او چون در آستانهی وارد شدن به گروه سنی بزرگتری قرار دارد،همواره در پی یافتن نقشی برای خود در دنیای سنی جدید است،با همهی اینها واقعا وجودش برای خود او مسئلهای شده است؛اوواقعا نمیداند در این مقطع سنی با خودش چه کار کند،لذا تنها کاری که از او برمیآید آن است که ما به ازاءها و استنباطها و تأثرات گوناگون خود را به هر چیزی که با آن در ارتباط است،ربط دهد و ظاهرا تغییراتی نسبی-ولو عاطفی-در روح و روان خود ایجاد نماید.
در رمان«سایهها در سپیدهدم میرویند»،نویسنده به جای آنکه کاراکترهای بزرگسال و کودک را از لحاظ روانشناختی رفتاری در جایگاه سنی حقیقی خودشان قرار دهد و ارتباط آنها را به تصویر بکشد،سن رفتاری کاراکترهای بزرگسال بابابزرگ و«یرترود»سیساله را به بهانههای ذهنی و داستانی خودش بسیار پایین میآورد تا بلکه همبازیها (ص 82)و همسن و سالهایی فرضی برای«جوئل»دوازده ساله باشند؛یعنی آدم بزرگها را به شکل نوجوانان ظاهرا دوازده ساله درمیآورد و این بیانگر آن است که او منافع داستانی اثرش را بر شخصیت و روح و روان کاراکترهایش ترجیح میدهد:«یرترود یک زن کامل بود."