چکیده:
مؤلف در این مقاله ضمن بررسی میزان تأثیر مکتب کلامی اشعری بر مبانی عرفانی مولوی و تبیین دو اصل مهم و
پیچیده از اصول عقاید اشعریان نشان دادهاست که دریافت درست نکتههای دقیق و ظرافتهای ادبیات عرفانی در اسلام
بی آگاهی از زمینههای اندیشههای کلامی دشوار و گاه غیر ممکن است، نیز نشان داده که چگونه اندیشههای مکتبی
کلامی میتواند شالوده مکتبی عرفانی را پی ریزی کند.
خلاصه ماشینی:
"آن یکی الله میگفتی شبی تا که شیرین میشد از ذکرش لبی گفت شیطان آخر ای بسیار گو این همه الله را لبیک کو می نیاید یک جواب از پیش تخت چند الله میزنی باروی سخت او شکسته دل شد و بنهاد سر دید در خواب او خضر را در خضر گفت هین از ذکر چون وا ماندهای چون پشیمانی از آنکش خواندهای گفت لبیکم نمیآید جواب زان همی ترسم که باشم رد باب گفت آن الله تو لبیک ماست و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست حیلها و چاره جوییهای تو جذب ما بود و گشاد این پای تو ترس و عشق تو کمند لطف ماست زیر هر یارب تو لبیکهاست جان جاهل زین دعا جز دور نیست زآنک یارب گفتنش دستورنیست بر دهان و بر دلش قفلست و بند تا ننالد با خدا وقت گزند (مثنوی، 2/13) هم دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن مصلحی تو ای تو سلطان سخن کیمیا داری که تبدیلش کنی گر چه جوی خون بود شیرش کنی این چنین مینا گریها کار تست این چنین اکسیرها اسرار تست (مثنوی، 1/285) یکی از لوازم تفکر اشعری در مورد عمومیت اراده خداوند، انکار قاعده علیت است چرا که اگر کسی معتقد باشد که همگی حوادث مستقیما به خواست خدا و فعل او پدید میآید، دیگر نمیتوان پیدایش آنها را به امور دیگری به عنوان علت مربوط دانست."