چکیده:
داستان«شاه و کنیزک»:در آغاز مثنوی داستانی است رمزی که مولانا خود آن را به قصد
بیان مسائل مربوط به تکامل روحی و معنوی انسان، از طریق سیر و سلوک بر وفق تعالیم
اولیا بر ساخته و به نظم آورده است.اصل داستان به اختصار چنین است:پادشاهی دیندار به عزم شکار سوار میشود در راه کنیزکی زیبا نظر او را جلب
میکند شه او را از خواجهاش میخرد و از ازدواج او برخوردار میگردد. لیکن آن دختر
بزودی بیمار میشود، شاه که سخت دلباخته کنیزک است، برای درمان او طبیان را احضار
میکند، اما کوشش ایشان در معالجه کنیزک به جایی نمیرسد و بیماری هر ساعت سختتر
میشود، سرانجام شاه که جان خود و کنیزک را در خطر میبیند، خالصانه روی به درگاه
خدا میبرد و با گریه و استغاثه از او یاری میجوید، در میان گریه به خواب میرود و
در خواب پیری را میبیند که او را به برآورده شدن حاجات مژده میدهد و میگوید:فردا
اگر غریبی نزد تو آمد او را گرامیدار که فرستاده ما و حکیمی حاذق و امین است و کار
او در درمان بیماریها معجزه آساست.این خواب در عالم بیداری به حقیقت میپیوندد و
روز هنگام آن پیر نزد پادشاه میآید و پس
از معاینه کنیزک، شاه را آگاه میکند که بیماری او به تن مربوط نیست
و جنبه روانی دارد و منشأ آن نیز عشق است و از طریق روانکاوی هویت معشوق او را هم
بر ملا میکند و فرمان میدهد تا شاه آن معشوق را که جوانی زرگر است با فریب و
وعدههای دروغ از سمرقند احضار کند و کنیزک را بدو بخشد تا کنیزک در وصال او بهبود
یابد.بدین ترتیب عاشق را به معشوق میرساند و به فرمان پیر آنها مدت شش ماه کامرانی
کنند، بعد از آن پیر برای جوان زرگر شربتی میسازد و به او میخوراند، جوان زرگر با
خوردن آن شربت بتدریج زرد روی و پژمرده میشود و شادابی و زیبایی خود را از دست
میدهد و همراه با آن، عشق کنیزک نیز روز بروز بسردی میگراید، تا با مرگ زرگر، عشق
کنیزک نیز فراموش میشود.در این مقاله کوشش شده است نخست رمزی بودن داستان توجیه گردد، پس از آن به تفسیر
و تأویل آن به وجهی پرداخته شود که آنچه شارحان پیشین از آن یاد نکرده یا به اجمال
از آن گذشتهاند، با تفصیل بیشتر در اختیار خوانندگان قرار گیرد و از آنجا که توجه
به مثنوی و مطالعه آن تنها به آشنایان ادب و عرفان اختصاص ندارد، پیش از ورود به
اصل موضوع و نیز در ضمن مباحث اصلی هر جا ضرورتی اقتصا داشت، نکاتی از مسائل بنیادی
عرفان باستناد برخی ماخذ ذکر شد تا فایده آن عامتر باشد.رموز این داستان تنها به اشخاص و برخی اشیاء منحصر نمیشود، بلکه بسیاری از
مفاهیم و اعمال و حوادث را نیز در برمیگیرد.آنچه در مقاله حاضر بدان توجه شده،
وحدت موضوع و ارتباط منطقی بین مقاصد رمزی کلیه اجزاء و عناصر در بطن داستان است.
خلاصه ماشینی:
"اکنون به آن دلیل که تکامل از طریق اتخاد با مطلوب و معشوقهای مختلف در سیر صعودی انسان صورت میگیرد، هر قدر خواستههای آدمی حقیقیتر و متعالیتر باشد، نیل به کمال سریعتر و بهتر محقق خواهد شد و چون انسان به حکم«علم آدم الاسماء کلها»و به اعتبار اینکه دارای جسم است، دارای همه صفات و خصوصیات و کمالات بالقوه است، تنها موجودیست که عشق را میشناسد و با آن سرو کار دارد و در او شوق اتصال و اتحاد با کمال و جمال مطلق موج میزند و در عشق نسبت به معشوق خویش چنان آشفته و سرگشته میشود که هستی خود را هم فراموش میکند و برای رسیدن به معشوق، همه موانع و حجابها را از سر راه خود برمی دارد و چون قویترین حجاب، بلکه منشا همه حجابهای دیگر«من»اوست، تا آن را نیز از سر راه برندارد، به معشوق اصلی خویش نمیرسد که و از آن رو که در موجودات دیگر چنین استعدادی نیست، حتی در فرشتگان هم کمال بالقوهای وجود ندارد که برای فعلیت بخشیدن بدان کوشش کنند، از عالم عشق بیخبرند؛چنانکه حافظ گوید: فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدمریز (6/غزل 266) و عطار عشق دردمندانه را مخصوص انسان میداند و همه عارفان عاشق، گل آدمی را سرشته از می عشق میدانند: قدسیان را عشق هست و درد نیست درد را جز آدمی در خورد نیست (14/ب 1177) زیرا عشق و درد طلب از نیاز خیزد و در فرشتگان درد ونیاز نیست و این بدان معنی است که در آنان کمالی بالقوه و بالاستعداد وجود ندارد تا از طریق عشق و شوق در صدد رفع آن برآیند، آدمی امانتدار عشق و معرفت است و از اسفل سالفلین تا به اعلی علیین میدان کار و مسیر تکامل اوست."