چکیده:
در این مقاله صفات ذات الهی از منظر سه فرقهی مهمّ کلامی اسلام، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. اشاعره قائل بهصفات زاید بر ذات خداوند (تشبیه) بوده ولی معتزله بهنفی صفات و نیابت ذات از صفات (تنزیه) معتقد است و تشیع نیز جمع بین تشبیه و تنزیه، عینیت صفات با ذات را پذیرفته است. ملاصدرا با استفاده از قاعدهی «بسیط الحقیقة»، عینیت صفات با ذات را نیک بیان کرده و کوشیده است تا اختلاف اشاعره و معتزله را بهگونهای با هم جمع کند. از این دیدگاه، صفات خداوند بهلحاظ وجود، با ذات متحد اما بهلحاظ مفهوم، با هم مغایرند.
معتزله مانند شیعه، قدرت را صفت پایه دانسته که بر اساس آن، بهترتیب صفات علم و حیات نیز اثبات میشود، ولی اشاعره بر پایهی حیات، صفات دیگر مثل قدرت، علم و اراده را اثبات میکنند. همهی فرق، ذات اقدس حق را ازلی و ابدی، غنی بالذات و عالم و قادر بهمسموعات و مبصرات میدانند و در توحید ذاتی اختلاف چندانی ندارند؛ ولی در توحید صفات، بین آنها اختلاف دیده میشود؛ اشاعره کثرت را پذیرفتهاند، ولی معتزله طرفدار توحید اند.
اشاعره، ارادهی الهی را مطلقا از صفات ذات میدانند، ولی معتزله تحت تاثیر ظاهر برخی روایات، آن را مطلقا از صفات فعل بر میشمرند. اما شیعه با تحلیل دقیقی اراده را در دو معنای حب ذات، از صفات ذاتیه، و تصمیم گیری بهمعنای صفت فعل تحقیق کرده است. معتزله و برخی از متکلمان امامیه کلام الهی را بهمعنی «ایجاد کلام» و یا «قدرت بر تکلّم» و در نتیجه صفت فعل میدانند. از دیدگاه اشاعره، کلام الهی معنایی قائم بهذات حق تعالی موسوم بهکلام نفسی و مدلول کلام لفظی است. ولی بهاعتقاد حکما، مجموع جهان، اعم از مجرد و مادی، کلام تکوینی اویند.
Ash'arites believe in some Qualities being additional to the Essence. Mu'tazilites, however, have negated qualities and known them to be replaced by essence ; and Shi'ites have taken a middle position on the ground, i.e. the unity and sameness of qualities and essence. Mulla Sadra intending to rectify the two mentioned views and using the principle of: the thing of simple reality ( basitulhaqiqa ), has successfully proved the uniqueness of qualities and essence. In this view, the Qualities of God are in reality the same as His Essence and one with each other. However, the difference observed between the Essence and the Qualities and at the same time between the Qualities themselves, is only on the plane of concepts.
Mu'tazilites, like Shi'ites, has regarded the Quality of power to be the fundamental principle for other Qualities, including Knowledge and Life. Ash'arites, however, have taken the Quality of Life as fundamental principle on which the Qualities of Power, Knowledge and Will are based. There can be found little difference among various Islamic sects on the Essence of God. All sects know the Divine Essence to be Everlasting, Self-sufficient, Omniscient and Omnipotent. Yet on the unity of Qualities the views are different; Ash'arites argue for the multiplicity of Qualities; but Mu'tazilites have viewed them to be one and the same reality.
Ash'arites have understood the Quality of Will as a quality of Essence absolutely; Mu'tazilites being influenced by the formal meanings of some traditions, however, have considered it as a Quality of Action. The view of Shi'ites here is also in a middle state; in an exact survey, they have regarded it from two respects: when intended as loving to the Essence it surely is a Quality of Essence but when the meaning of decision is meant by it, it is a Quality of Action.
Again Mu'tazilites and some of Shi'ite theologians have known the Quality of Speech ( Kalam ), meaning creating speech or ability for speech, a Quality of Essence. But Ash'arites have counted it as a meaning established in the Divine Essence and called Speech to the Self, namely something referred to by verbal speech. And for the sages all the universe, consisting of materials and immaterials, is His Speech.
خلاصه ماشینی:
معتزله مانند شیعه، قدرت را صفت پایه دانسته که بر اساس آن، بهترتیب صفات علم و حیات نیز اثبات میشود، ولی اشاعره بر پایهی حیات، صفات دیگر مثل قدرت، علم و اراده را اثبات میکنند.
این غیریت و همراهی صفت با موصوف، مشکل ترکیب را پیش کشیده است؛ ولی چگونه میتوان این ترکیب را با ذات بحت و بسیط حق تعالی توجیه کرد؟ (امام خمینی، طلب و اراده، 13) از این جا بحث توحید یا کثرت صفات الهی مطرح شده است.
از این نگرش نیز نمیتوان دفاع کرد؛ زیرا اگر چه در آیات و روایات بسیار از تنزیه سخن رفته است؛ اما پیرامون آنها بهدو نکته باید توجه شود: 1- بحث در این نیست که آیا بشر میتواند از تعلیمات قرآن و اولیاء وحی و الهام فراتر رود یا خیر؟ زیرا از آن فراتری وجود ندارد.
قاضی عبدالجبارمعتزلی، آنگاه که نظر اشعری مبنی بر قدیم بودن صفات را رد میکند، این گونه استدلال ارائه میدهد: اگر خداوند بهسبب علم عالم باشد، با قطع نظر از علم، یا معلوم است یا معلوم نیست.
فلاسفه معتقدند که ذات الهی واحد است و بههیچ وجه کثرت در آن راه ندارد و صفات، زائد بر ذات و معانی، قدیم بالذات نیستند؛ بلکه صفات عین ذات است (شهرستانی،1، 50 - 49)، بههمین دلیل واصل بن عطا از معتزله، قول بهصفات زائد بر ذات را موجب اعتقاد انسان بهدو خدای قدیم و ازلی دانسته و صاحب این باور را قائل بهتعدد خدا تلقی میکند (همان).
اما اشاعره حیات را صفت پایه میداند و از طریق آن بهاثبات قدرت و سپس علم و اراده و سایر صفات میپردازد؛ ولی نحوهی استدلال این دو فرقه، بهخصوص در بارهی علم، تقریبا بههم نزدیک است.