چکیده:
مدرنیته و آموزهء سیاسی آن یعنی لیبرالیسم،از جنبههای گوناگونی مورد توجه و انتقاد قرار گرفته است.از مهمترین مباحث لیبرالیسم مدرن،که در دهههای اخیر متفکران بر آن نقدهایی داشتهاند،موضوع اولویت«حق»بر«خیر»است.این پژوهش به شیوهء تحلیلی توصیفی بر آن است که انتقادهای وارده بر اخلاق مدرن لیبرالی،بهویژه نگاه جماعتگرایان،بهویژه السدیر مکاینتایر را بررسی کند. مکاینتایر،لیبرالیسم را به علت غفلت آن از اهمیت«غایت»در کنش اخلاقی سرزنش میکند و با بازخوانی آموزههای اخلاقی ارسطو،جایگزینی اخلاق غایتمدار و فضیلتمدار را به جای اخلاق دلبخواهی و عاطفهگرای مدرن توصیه میکند.
خلاصه ماشینی:
"افزون بر این،ارسطو میان Phronesis و فضیلتها (are?te) نیز پیوند متقابل برقرار میسازد و معتقد است Phronesis به مثابه عمل آگاهانه،بدون وجود فضیلتها امکانناپذیر است و از سوی دیگر،فضیلتی نیز بدون Phronesis وجود ندارد: از آنجا که ارسطو بر این باور بود که دارا بودن هریک از آن فضیلتها مستلزم بهرهمندی از دیگر فضیلتهاست،برای اشاره به آنها هم از مفهوم مفرد (are?te) استفاده میکند و هم از مفهوم جمع آن (aretai .
در نظر مکاینتایر،اندیشه ارسطو دو وجه مهم دیگر نیز دارد که آن را دارای ظرفیت تبدیل شدن به یک سنت فکری میکند؛نخست اینکه دیالکتیک به گونهای است که ارسطو آن را فهم میکند(و در فرایند درک archai و همچنین استنتاج از آنها مورد استفاده قرار میدهد).
اما دستکم این را میتوان گفت که«غایت telos تحقیق نظری در اخلاق،بسط مفهوم کاملا مکفی و به شکل عقلانی قابل دفاع از خیر و بهترین است؛هرچه بیشتر به چنین مفهومی نزدیک شویم،وسعت پدیدههای سیاسی و اخلاقی-کنشها،قضاوتها، مشربها و ملکات،شکل نهادهای سیاسی-که خود را مستعد تبیین در چارچوب طرح مفهومی و نظری که اصول بنیادین و اساسی آن مفهوم خیر و بهترین است، بیشتر میشود،و روشی که ارسطو برای بحث در تشریح و تصدیق این تبیینها به کار میگیرد،تا حدودی استدلالی است و تا حدودی شامل مباحث دیالکتیکی میشود که در مقولات مورد بحث قرار گرفته است،از جمله ẓepagoge ."