چکیده:
رواج و اهمیت یافتن «برهان تجربهٴ دینی» در بحث «براهین اثبات وجود خدا» امری جدید و عمدتا مربوط به فلسفهٴ دین مسیحی در نیمهٴ دوم قرن بیستم و متاثر از شرایط معرفتی و پیشینهٴ فرهنگی مغرب زمین است. این مقاله می کوشد با اشاره به بستر تاریخی طرح این نوع برهان در غرب، دیدگاه اسلامی را در خصوص آن، به ویژه با استناد به آرای علامه جوادی آملی، عرضه و ارزیابی کند. اعتماد و تاکید اندیشمندان مسلمان بر برهان های مابعدالطبیعی اثبات وجود خدا، به ویژه برهان وجوب و امکان، مانع از بسط و توسعهٴ بحث دربارهٴ سایر شیوه های ممکن اثبات وجود خدا از جمله برهان تجربهٴ دینی شده است، ولی در عین حال می توان مبانی لازم برای اظهار نظر در این باره و نیز براهین قابل مقایسه با برخی از تقریرهای برهان تجربهٴ دینی را در آثار ایشان یافت که در این مقاله به پاره ای از آنها اشاره شده است.
The widespread importance given to finding a “Proof from Religious Experience” for the existence of God is a new phenomenon pertaining to the “Christian” philosophy of religion of the second half of the twentieth century; and as such، this endeavour has been influenced by the intellectual and cultural ethos of Western civilisation. The article covers the historical context which led to such a proof and gives the Islamic response، in particular the opinions of ÝAllÁmah JawÁdÐ ÀmulÐ. The reliance of Muslim scholars on metaphysical proofs for the existence of God، in particular the Proof from Necessity and Possibility، has curtailed the development of all other possible methods and proofs، including the Proof rom Religious Experience. Nonetheless، it is possible to find the necessary bases and rationales within the corpus of the ÀyatullÁh’s writings that would allow for an informed response to the proof at hand as well as other proofs that are comparable to the different variants of the Proof from Religious Experience.
خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگر،بحث شهود انوار و تجلیات الهی(تجربههای عرفانی و تجربههای شبه حسی)که در برهان تجربۀ دینی برای اثبات وجود خداوند به آن تمسک میشود،از دیرزمان در میان عارفان مسلمان مطرح بوده است و منبعی معرفتی به شمار میآمده و حتی برخی نظامهای هستی شناختی-نه تنها عرفانی بلکه-فلسفی،مانند حکت الاشراق،برپایۀ آن بنیاد نهاده شده است،اما این امر بر دستگاه معرفت شناختی سامان یافتهای که پشتیبان چنین استناد و ابتنایی باشد متکی نبوه است.
باید در مبانی معرفت شناختی و فلسفی ایشان جست،اولا،حکیم مسلمان در پی دستیابی به یقین به معنای خاص آن(باور صادق جازم ثابت)است،که جز از طریق برهان به معنای خاص آن(در برابر قیاس خطایی،جدلی،مغالطی و شعری و نیز در برابر دلیل استقرائی و تمثیلی)به دست نمیآید و ثانیا،آنچه در براهین اثبات وجود خدا برای او در درجۀ اول اهمیت است اقامۀ چنین دلیلی بر وجود واجب الوجود است،و نه یک موجود فراطبیعی و مانند آن؛در حالی که متکلم مسیحی معاصر با پذیرش بسیاری از مبانی معرفت شناختی رایج در فلسفۀ غرب،دستیابی به چنین دلیل و چنان نتیجهای را ناممکن میشمارد و آنچه حکیم مسلمان برای خود حاصل میبیند برای او آرزویی دست نایافتنی تلقی میشود و از اینرو،به چنین ادلهای تمسک میکند که البته میتواند اطمینان آور باشد و اگرچه حان تشنه را سیراب نمیکند از عطش آن میکاهد."