چکیده:
در نوشتار حاضر نخست مساله عینیت از منظر دو فیلسوف مهم عهد باستان یعنی افلاطون و ارسطو مورد بررسی قرار گرفته است؛ سپس مساله عینیت در عصر جدید و نزد عقل گرایانی همچون دکارت و پس از آن نزد تجربه گرایانی همچون بیکن، لاک و بارکلی مورد بحث قرار گرفته و در آخر نظر کانت در این خصوص آورده شده است در ادامه نتیجه بندی سه گانه از مساله عینیت: معرفت شناختی، مابعدالطبیعه و معنا شناختی آمده است. پس از آن به گونه های مختلف عینیت معرفت شناختی: نظریه های قائل به اجماع، نظریه های اشاره ای، نظریه های فرا باز نمایانه و نظریه های قائل به تطابق پرداخته شده است. سپس عینیت مابعدالطبیعه و اقسام آن مورد بحث قرار گرفته و در آخر نیز به عینیت معنا شناختی عطف توجه شده است.
خلاصه ماشینی:
"در واقع دکارت نیز همانند افلاطون بر این باور است که معرفت عینی ما به عالم
قائل به تمایز کامل میان فاعل شناسا و واقعیت است و از این حیث میتوان گفت که دکارت
بنا بر این میتوان گفت که بیکن نیز به نحوی قائل به عینیت مطلق بوده است.
یک میز را در نظر بگیرید،این میز به عنوان واقعیتی از واقعیات این عالم در ذهن خداوند وجود عینی دارد.
Christofer)مدعی است که در نظریه قائل به اجماع،تنها اتفاق نظر خلاق واقع برای داشتن عینیت معرفت شناختی ضرورت دارد و نیازی به اتفاق نظر بالفعل نیست.
اما مفهوم اصلی در نظریههای قائل به تطابق این است که باور یا جملهای به لحاظ
معرفت شناختی عینی است که باور یا جملهای باشد در خصوص چیزی که به لحاظ
غلط باشد،بنا بر این طبق نظریهء قائل به تطابق،یک باور عینی نیازمند آن است که تنها به
قائل به تطابق در باب عینیت،جمع میان دو چیز است:یکی این شرط که عینیت یک باور، عبارت است از تطابقش با اشیایی که لحاظ ما بعد الطبیعی عینی هستند و دیگر اینکه امکان
این باور است برای اینکه گزارهای به لحاظ معرفت شناختی عینی باشد،تنها چیزی که لازم
از این رو استقلال شناختی شرط حداقلی در عینیت ما بعد الطبیعی است.
طبق این مفهوم از عینیت چنین فرض شده است که همواره در خصوص هر واقعیتی از
در اینجا این میز به لحاظ ما بعد الطبیعی عینی است زیرا وجود و ماهیتش
میتوان گفت این نظر افراد یک اجتماع است که تعیین میکند چه چیزی در واقع در آن"