چکیده:
یکی از تعالیم منسوب به ابن رشد که در قرن سیزدهم میلادی حملات تند مقامات کلیسا را متوجه ابن رشدیان لاتینی ساخت، آموزه فلسفی وحدت عقل (نفس عاقله) در همه آدمیان است که لازمه آن را انکار جاودانگی فردی دانسته اند. ابن رشدیان خود این ملازمه را پذیرفته و گاه برای دفاع هم زمان از آن آموزه فلسفی و این اعتقاد دینی به نظریه حقیقت دوگانه (امکان حق بودن دو گزاره متناقض در دو ساحت مختلف) پناه برده اند. خاستگاه اصلی این آموزه، دیدگاه ارسطو درباره عقل فعال و منفعل است. بر اساس تفسیر ابن رشد از سخنان ارسطو، عقل فعال - در کنار عقل منفعل - عقلی از عقول انسانی است که هنگام مرگ، از بدن انسان جدا می شود و حیات جاویدان خود را پی می گیرد. حال با توجه به این نکته که هر یک از آدمیان عقل فعال مخصوص خود ندارد (و عقل منفعل هر شخص نیز همراه بدن از میان می رود) به حقیقت این مسئله پی می بریم که چرا لازمه آموزه وحدت عقل را انکار معاد و جاودانگی فردی دانسته اند.
Ibn Roshd (Averroes) maintains the unity of the intellect (rational soul) in all humans، which leads to the denial of the individual immortality. Proponents of Ibn Roshd admitted consequence and in order to defend this view along with the doctrine of individual immortality they had to subscribe to the weird theory of the double truth (the possibility of the truth of two contradictory propositions in two different domains). The source of the theory of the intellectual unity is in Aristotle’s view of the active and passive intellects. According to Ibn Roshd’s interpretation of Aristotle، the active intellect is –besides the passive one- an intellect which separates from the human body at death and enjoys an immortal life. However given the fact that the active intellect is numerically one and it is not the case that each human person has their own active intellect and the passive intellect dies with the death of the body، we should come to the conclusion that the theory of intellectual unity entails the denial of the individual immortality. According to this theory، what remains after death، is one universal immaterial entity (the active intellect). Ibn Roshd has sometimes been explicit on this consequence. The underlying reason for this claim is that the source of numerical plurality is matter; therefore، if the soul is immortal، there will only be one soul when the bodies disappear. Nonetheless Ibn Roshd proposes the possibility of there being a fine-grained matter، which might be the grounds for the plurality of the souls after death.
خلاصه ماشینی:
"حال با توجه به این نکته که هریک از آدمیان عقل فعال مخصوص خود ندارد(و عقل منفعل هر شخص نیز همراه بدن از میان میرود)به حقیقت این مسئله پی میبریم که چرا لازمۀ آموز وحدت عقل را انکار معاد و جاودانگی فردی دانستهاند.
حال اگر این نکته را بیافزاییم که هریک از آدمیان عقل فعالی مخصوص به خود ندارد(و عقل منفعل هر شخص نیز-چنانکه اشاره شد-همراه بدن از میان میرود)17به حقیقت این مسئله پی میبریم که چرا ابن رشدیان به انکار معاد و جاودانگی فردی متهم شدهاند.
با این حال،اتین ژیلسون میان این دو تعبیر تمایز قائل شده و در کنار عقل فعال،از دو عقل دیگر سخن گفته است که یکی از آنها(عقل منفعل)از نظر ابن رشدیان،متکثر و فناپذیر است،و دیگری(عقل ممکن)واحد و فناناپذیر: ابن رشد عقل منفعلی برای افراد میپذیرد....
آیا ابن رشد خود به این سخنان باور دارد یا صرفا در مقام نقل دیدگاه فیلسوفان است؟آیا میتوان تعابیری چون«هذا العلم لا سبیل إلی افشائه فی هذا الموضع»را نشانۀ آن دانست که ابن رشد از تصریح به مقصود واقعی خود واهمه دارد؟آیا انکار جاودانگی فردی با تأکید بر این مطلب که«منکران معاد سزاوار قتلاند»(همان،ص 557)سازگار است؟28آیا مقصود ابن رشد از بیان سخنانی بدین مضمون که«اختلاف در خصوصیات معاد به کفر نمیانجامد»29آن است که مؤمنان باید حتی معتقدان به«جاودانگی نوعی»را نیز در جمع خود بپذیرند؟ما در اینجا در پی پاسخگویی به این پرسشها نیستیم؛تنها به بیان این نکته بسنده میکنیم که ابن رشد در اواخر همان کتابی که مطالب یاد شده را در آن آورده(تهافت التهافت)بار دیگر به این بحث بازگشته و در آنجا چارهای برای اعتقاد به جاودانگی فردی نیز اندیشیده است."