چکیده:
مقاله حاضر، به بررسی دیدگاه های علامه سیدمحمدحسین طباطبایی درباره مهم ترین و چالش برانگیزترین مباحث مربوط به نفس و بدن همچون، حدوث نفس، تجرد نفس، جاودانگی نفس و ... می پردازد. در بخش اول، پس از بررسی معنای روح و نفس، مسئله حدوث نفس از دیدگاه علامه بررسی شده است. بحث از دیدگاه علامه در باب حدوث جسمانی نفس و تبعیت او از ملاصدرا در این زمینه و همچنین بررسی تفسیر خاص علامه از آیات قرآن در باب تنزل الروح و هم سنخ بودن آن با روح انسان بخش های دیگر مقاله را شکل می دهند. در ادامه به جاودانگی نفس پرداخته می شود و این مسئله پی گرفته می شود که حقیقت انسان از دیدگاه علامه چیست؟ چگونگی رابطه نفس و بدن از دیدگاه علامه بخش پایانی مقاله را شکل می دهد. در این مقاله، نشان داده ام که علامه طباطبایی حتی در مباحث قرآنی خود نیز مبانی فلسفی را تکیه گاه اصلی قرار داده است و بر این اساس گاه از روش تفسیر قرآن به قرآن بسیار دور شده است.
As to the problem of the soul، Allameh Tabatabai is generally a dualist and specifically a defender of Sadraean transcendental philosophy، though his view has its own characteristics. Firstly، he widely appeals to Quran and Rivayat; secondly he is disagreement with Sadra on various points، for instance، in the way he states the soul-body relation. In this paper، I will investigate Allameh Tabatabai’s view regarding the significant problems of the soul، such as the meaning of Ruh (spirit) and Nafs (soul) in Quran and Rivayat; the proofs of the existence of the soul، the immateriality of the soul، the nature of human and their implications for an account of religious doctrines such as the afterlife and the resurrection.
خلاصه ماشینی:
"علامه طباطبایی نیز در این مسئله به پیروی از ملا صدرا و با اعتقاد به جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس و با تکیه بر حرکت جوهری،تأکید میکند که انسان در آغاز چیزی جز جسم طبیعی که حالتها و صورتهای گوناگونی میپذیرد،نیست؛خداوند این جسم را حیات دیگری میبخشد که دارای شعور و اراده میشود و کارهایی نظیر درک،اراده،فکر،تصرف،و تدبیر در امور جهان انجام میدهد که سایر اجسام از آنها ناتوانند(طباطبایی،1997 م،ج 1،ص 348).
شاید بتوان گفت که آموزههای فلسفی سبب شده تا علامه-دستکم در اینگونه موارد- از روش تفسیری خود(تفسیر قرآن به قرآن)دست کشیده و آیه را با تکیه بر مبانی فلسفی خود (تجرد و جاودانگی نفس)تفسیر کند؛پرسش این است که چرا قرآن در پاسخ به این دغدغه و شبهۀ بسیار تأملبرانگیز مخاطبان-که به یکی از مهمترین آموزهها،یعنی آموزه معاد مربوط میشود-به صراحت به این نکته اشاره نکرده که اصل انسان نه این بدن،بلکه به نفس اوست و کافران در اشتباهاند که بدن را اصل دانسته،متلاشی شدن آن را دلیل بر نبود معاد میدانند؟جالب اینجاست که به عکس،قرآن در پاسخ به اینگونه شبههها بر قدرت خداوند بر جمع کردن اعضای پراکند بدن تأکید میکند؛برای مثال،در سوره ق در پاسخ به همین استبعاد،به صراحت میفرماید: خداوند به آنچه که در خاک از بدن انسانها کم میشود علم دارد:{/أ إذا متنا و کنا ترابا ذلک رجع بعید قد علمنا ما تنقص الأرض منهم و عندنا کتاب حفیظ/}(ق3/-4)."