چکیده:
در مقاله به اهمیت بحث انسان شناسی فلسفی و اینکه انسان شناسی در فلسفه سیاسی امری ضرور و مهم می باشد اشاره شده است اگر انسان شناخته نشود سیاست هم چنان ناشناخته باقی خواهد ماند. در سنجه ای فلسفی ساحت های مهم و تعیین کننده انسان در حوزه سیاست که تاکنون مورد توجه فیلسوفان اسلامی قرار گرفته است، انتخاب شده اند. بر اساس این رویه فیلسوفان سیاسی قدیم و معاصر، بر چهار محور مهم: تسری فطرت و سرشت انسان در حوزه سیاست، مسئله تفسیر برابری و نابرابری انسان در حوزه سیاست، مسئله تبیین انسان مدنی بالطبع و سرانجام نقش عقل در سیاست مورد کنکاش و تفحص قرار گرفته و نشان داده شده است. فیلسوفان سیاسی معاصر بر خلاف فیلسوفان سیاسی قدیم با توجه به مبانی فرجام خواهانه، به انسان متوسط و زمینی در سیاست نیز پرداخته اند. افزون بر آن اینکه اثرهای نظام دانایی هر دو دوره کلاسیک و معاصر، مفغول نمانده و به مبانی فرجام خواهانه و تکریم انسان دوستانه فیلسوفان سیاسی مسلمان مزین شده است.
In this article the importance of philosophical anthropology is mentioned and is shown that anthropology is an important matter for the philosophy of politics; if human being was not known، politics would not be known either. Having a philosophical perspective، the important and determinative aspects of human in political fields، which are noted by Islamic philosophers till today، are selected. On this base، the approaches of ancient and modern political philosophers are studied in four main fields: 1- generalizing human’s nature to politics، 2- interpreting human’s equality and inequality in politics، 3- explaining human as a naturally social being، and 4- the role of reason in politics. It is thus shown that the modern political philosophers، unlike the ancient political philosophers، have dealt with a normal and earthly human in politics due to their appellant bases. In addition the effects of the knowledge structure of both eras، the ancient and the modern، are not neglected and are completed by the appellant and humanitarian reverence bases of Muslim political philosophers.
خلاصه ماشینی:
اما فيلسوفان سياسـي اسـلامي معاصـر ضمن استقبال از آشتي دادن حوزه عقل و وحي که پيش از آن به و سيله فيلـسوفان سياسـي قديم مطرح شده بود، کوششي مضاعف کرده اند تا افزون بر بحث هاي پيشين فيلسوفان ، بـه انسان متوسط و زميني بر اساس کرامت ذاتي انسان و مسئله توامان حق و تکليف بپردازنـد و همين امر باعث شده است در مدل هاي نظام سياسي فيلسوفان معاصر اسلامي مردم نقش اساسي داشته باشند.
درباره نظر ملاصدرا اگر به برخي از آثار نوشتاري اش مانند مبدأ و معاد توجه کنـيم کـه به پيروي از ابن سينا به بحث سياست و نبوت پرداختـه اسـت و نيـز در بحـث مربـوط بـه ماهيت و اقسام مدينه و در بحث مربوط به رياست آن به پيروي فارابي در آراي اهل مدينـه فاضله و به ويژه الفصول المدني بوده که به اجمال آورده است ، نگاه کنيم آنگاه بايـد گفـت : ملاصدرا نيز قايل به نابرابري ذاتي انسان است و در نتيجـه در حـوزه سياسـت بـه جامعـه طبقاتي بايد قايل شد اما در صورتي که به کل آثار وي به صورت جامع نگاه کنيم بـه ويـژه پنجاه صفحه نخست الشواهد الربوبيه ، رساله کسر اصنام الجاهليه ، رساله سه اصل ، شرح اصول کافي، شرح الهدايۀ الاثيريه و واپسين نوشته هاي وي يعني المظاهر الالهيه توجـه کنـيم و بـه چهار مسئله اساسي و بنيادي وي نظر داشته باشـيم يعنـي (وجـود و تـشکيک آن ، حرکـت جوهري ، علم و رابطه عالم و معلوم (عاقل و معقول ) و نفس ، قـواي نفـساني و تکـويني و کمال معاد آن (شريف ، ١٣٦٥: ٢، ٤٨٢)؛ قايل به نابرابري انسان ها براي فلسفه سياسي متعاليه ملاصدرا بسيار سخت و دشوار مي سازد.