چکیده:
روایت دارای ساختاری است و اصطلاح ادبی که برای ساختار روایت به کار میرود پیرنگ است.پیرنگ باید ابتدا، وسط و انتها داشته باشد.بر این باور هستیم که اگر عنصری از پیرنگ کاسته شود اساس داستان به هم میریزد. در این مقاله سعی میشود به عنصر طرح در«یک هلو و هزار هلو»پرداخته شود.چرا این عنصر و نه عناصر دیگر؟زیرا با بررسی این موضوع نگارنده میخواهد بداند که این اثر ویژگیهای یک روایت را دارد یا نه؟و چرا؟به همین منظور ابتدا به تعریف روایت نزد ولادیمیر پروپ میپردازیم و آنگاه به بررسی این اثر میپردازیم تا بتوان پاسخی برای پرسشهای مطرح شده به دست آورد.
خلاصه ماشینی:
"صفحه 842 و بخشی از صحفه 942 زمانی را گزارش میکنند که درخت هلوی کوچکتر هنوز میوه هلو نشده و روی درخت نزد مادرش زندگی میکند: پیش مادرم که بودم،هر وقت تشنهام میشد ازش آب مینوشیدم و خورشید را نگاه میکردم که بیشتر بر من بتابد و بیشتر گرمم کند.
» اکنون به بررسی طرحها میپردازیم: الف-اگر پاره(1)را از متن کتاب کنار بگذاریم،آنگاه طرح داستان اینگونه خواهد بود: وضعیت آغازین،زمان درازی است که هسته درخت هلوی کوچکتر به زندگی تازهای میاندیشد(شماره 2).
در حقیقت،از زمانی که درخت هلوی کوچکتر به باغبان میوه نمیدهد،نیروی ویرانکننده آغاز به کار میکند: سال دیگر من خوب قد کشیده بودم و شاخ و برگ فراوانی از همه جای تنم روییده بود.
نمودار زیر طرح این وضعیت را نشان میدهد: (به تصویر صفحه مراجعه شود) ب-حال اگر پاره(2)را از متن کتاب کنار بگذاریم،آنگاه طرح داستان به اینسان خواهد بود:اگر«هر سال باغبان هلوها را از درخت میچیند و...
حال پرسشی در کار است:وضعیت میانی و پایانی این داستان چگونه است؟اکنون که هلو به زمین افتاده است،چه میخواهد بکند؟ 1-عبارت(هستهء درشت و سفتم در فکر زندگی تازهای بود.
نمودار زیر،طرح این وضعیت را نشان میدهد: (به تصویر صفحه مراجعه شود) اما یک هلو و هزار هلو طرح دیگری نیز دارد که درباره پولاد و صاحبعلی است.
](همان:272-372) (به تصویر صفحه مراجعه شود) در پایان باید گفت که داستان یک هلو و هزار هلو تنها برپایه طرح پولاد و صاحبعلی، روایت به شمار میآید،زیرا پس از سنجش میان وضعیت آغازین و پایانی،این طرح دستخوش دو دگرگونی میشود:1-مرگ صاحبعلی،2-به دست آوردن یک درخت هلو."