چکیده:
زمان حقیقتی است که با وجود انسان پیوند یافته است و انسان همیشه خود را در چنبره آن مییابد، گویا انسان اسیر زمان است و راهی برای برونرفت از این اسارت ندارد. ملاصدرا و برگسون که فیلسوفانی از دو سنت فلسفی متفاوت هستند، در تلقی خویش از زمان، افقی تازه گشوده و راهی نو آغازیدهاند. هم ملاصدرا و هم برگسون بر آن بودهاند که حقیقت زمان را باید در نسبت با وجود تفسیر کرد. ملاصدرا زمان را حقیقتی میداند که از نحوه وجود مادیات انتزاع میشود؛ برگسون نیز زمان را مرادف حرکت میداند و آن را دیرندی میشمارد که فقط از طریق خودآگاهی و شهود محض قابل درک است و بنیاد هستی ما را تشکیل میدهد. در این نوشتار، پس از تبیین زمان از منظر این دو فیلسوف، سعی خواهیم کرد تا میان این دو دیدگاه، الفتی ایجاد نماییم و روزنهای برای مقارنه و تطبیق بگشاییم.
خلاصه ماشینی:
بدين ترتيب، اين مسئله كهعروض عرض حركت بر موضوع و معروض خود همچون عروض اعراضى مثل سفيدىو سياهى است و يا حركت از مقوله اعراض نسبى است خود جاى بحث پيدا مىكند؛چراكه در صورت اول، مبتلا به اشكالاتى خواهد بود كه بر حركت توسطيه وارد است ودر صورت دوم، با اشكال در وجود خارجى اعراض نسبى و توهّم در آن وجود حركت وبه طريق اولى زمان ـ كه مقدار چنين نسبت و به لحاظ وجودى ادنى از حركت است ـروبهرو خواهد بود و سخن منكران زمان را نيرو خواهد بخشيد؛ هرچند ابنسينا تلاشبسيارى براى جمع ميان اين دو گروه كرده است، چنانكه هردو دسته گونهاى از وجود رابراى زمان مىپذيرند، اگرچه در وجود بالفعل اعم از نقطهاى و خطّى يا ثابت و غيرثابتدر خارج باهم متّفق نيستند.
پيشينيان از وقوع حركت در جوهر، نه تنها سخنى نگفته، بلكه دلايلى برامتناع آن نيز اقامه كرده و زمان را كمّى متّصل و غيرقارالذّات بيان داشتهاند؛ با اينحال،ملّاصدرا گرچه همچون اسلاف خويش «زمان» را پديدهاى ناآرام و نوشوَنده توصيفمىكند كه به واسطه حركتْ بر اجسام عارض مىشود، ولى معتقد است كه: زمان،حركت، و موجود جسمانى، از وجود واحدى برخوردارند.
درك حقيقت وجود زمان و اعتبار عقلى آن ملّاصدرا تأكيد مىكند كه وجود زمان، امر عينى منحاز و مستقلى مثل سياهى و سفيدىنيست؛ بلكه وجود زمان از وجود حركت، و در نتيجه از وجود جوهر انتزاع مىشود و درتحليل ذهن است كه زمان، جوهر، و حركت از يكديگر تفكيك مىشوند.