خلاصه ماشینی:
"هنگام صبح ندایی شنید که: هان ای ابو الحسن!خواهی آنچه از تو میدانیم به خلق بگوییم تا سنگسارت کنند؟ابو الحسن سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا!خواهی آنچه از کرم و فضل و رحمت و مهربانی تو میدانم به خلق بگویم تا دیگر کسی سجودت نکند؟ندا آمد که نه از تو و نه از من» 0خوب،از آقای الهی قمشهای میفرمودید؟ 0بله،یکی از استادانمان هم در تهران ایشان بودند و به ما«اوصاف الاشراف»خواجه نصیر طوسی را که جزوهای خیلی کوچک است درس میدادند.
من در دیباچهی ترجمهی قرآن،که به احترام این کتاب الهی آن را در آخر ترجمه قرار دادهام،به این چند نفر اشاره کردهام: ز سعدی شیراز دارم خبر که شعر و ادب را بود تاج سر بفرموده،انسان به نطق و سخن همی گشته ممتاز در انجمن و یا: شنو چو ملایک به صبح و سحر غزلهیا حافظ بخوانده ز بر که اشاره است به بیت حافظ که میفرماید: صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت قدسیان دارند شعر حافظ از بر میکنند و دربارهی فردوسی: سخن سنج ملک خراسان نگر نموده است اهل جهان را خبر حکیم سخن را چنین شد شعار «سخن ماند از آدمی یادگار» 0استاد،جناب عالی قطعا انس زیادی با قرآن داشتید که سبب شد بعدا به سراغ منظوم ساختن ترجمهی آن بروید.
کاری است که باید چند سال وقت کامل خود را صرف آن میکردم که الحمد لله کردم؛بههرحال مقداری که کار پیش رفت،آن قدر احساس لذت میکردم که به یاد خواجه نصیر طوسی میافتادم که میگویند وقتی شبی تا صبح روی یک مسئلهی ریاضی مطالعه میکرد."