خلاصه ماشینی:
"»(اسرارنامه،6831،554) 3-در بوستان سعدی هم مناظرهیی مان پیر و جوان آمده که شنیدنی است،شیخ اجل از خاطرات دورهی جوانی خود نقل میکند که شبی با دیگر جوانان سرگرم نشاط بوده است: «شبی در جوانی و طیب نعم جوانان نشستیم چندی به هم چو بلبل سرایان،چو گل تازه روی ز شوخی درافکنده غلغل به کوی» (کلیات،873،9631) تا این که جوانی از آن جمع،رو به سوی پیرمرد گوشهنشین میکند و او را به عیش فرا میخواند: «جهان دیده پیری ز ما برکنار ز دور فلک لیل مویش نهار چو فندق دهان از سخن بسته بود نه چون ما لب از خنده چون پسته بود جوانی فرا رفت کای پیرمرد چه در کنج حسرت نشینی به درد یکی سر برآر از گریبان غم به آرام دل با جوانان بچم» (همان مأخذ،873) پیرمرد مجرب برای مجاب کردن آن جوان تمثیلهایی بجا و زیبا میآورد: «برآورد سر سالخورد از نهفت جوابش نگر تا چه پیرانه گفت چو باد صبا بر گلستان وزد چمیدن درخت جوان را سزد چمد تا جوان است و سرسبز خوید شکسته شود چون به زردی رسید بهاران که بید آورد بید مشک بریزد درخت کهن برگ خشک» (همان مأخذ،973) و در ادامه،تذکر میدهد که رفتار هر کس باید متناسب با سن و سال وی باشد: «نزیبد مرا با جوانان چمید که بر عارضم صبح پیری دمید به قید اندرم جره بازی که بود دمادم سر رشته خواهد ربود شما راست نوبت بر این خوان نشست که ما از تنعم بشستیم دست چو بر سر نشست از بزرگی غبار دگر چشم عیش جوانی مدار مرا برف باریده بر پر زاغ نشاید چو بلبل تماشای باغ» (همان مأخذ،973) سخنان پیر در این مناظره همچون کلام پیر در شعر عطار به اطناب بیان شده است."