چکیده:
داستان«شیخ صنعان»،حکایت زاهد پیری است که در اواخر عمر،ترسازادهای برزندگی او میدمد و چیستی او را برملا میکند.این حکایت،به غیر از سوزوگداز عاشقانه و سلوک عارفانه،آبستن وحدت خاکیان است برای وصال حق.اما دلیل پرداختن به بررسی این داستان،در واقع چیزی جزء اندیشههای فرا بشری عطار نیست.تنوع اندیشهاهی موجود در این داستان،باعث شده است محققان بسیاری دربارهء این داستان تحقیق کنند.اکثر این محققین(مجتبی مینوی،بدیع الزمان فروزانفر،عبد الحسین زرین کوب،شفیعی کدکنی و...)،تأکیدشان برنخستین منظوم یا منثورکنندهء این داستان بوده است.کوشش این مقاله برآن است که به غیر از نکتههای کلیدی داستان،حماسهء شیخ و حماسهء پرندگان و اهمیت وجود این دو در منطق الطیر عطار را تأویل و تحلیل نماید.
خلاصه ماشینی:
چون مریدان به کعبه رسیدند،مرید ثابت قدم و چابک شیخ که ساکن آنجا بود، جویای شیخ شد و مریدان گفتند آنچه را که پیش آمده بود و این مرید، ثابت قدم پیش قدم دیگر مریدان شد و آنان را برای تظلّم و دادخواهی،به کعبهء حاجات کشاند و در آجا شبها،گرسنه و تشنه،زاریها و مناجاتها کردند،تا اینکه مصطفی(ع)به خواب آن مرید واقعی آمد و او را پرسید:از چه غمگینی؟گفت:دستم گیر،دست!شیخم به عشق ترسا بچهای گرفتار شده و دین بدل کرده است.
یکی از نتایجی که میتوان از دل داستان بیرون کشید،این است که گرفتاری وی به عشق دختر،امتحان الهی بوده است؛چون شیخ صریحا آن را برای مریدان مطرح میکند: نیست یک تن برهمه روی زمین کو ندارد عَقبهای در ره چنین (همان،8831:682) شیخ گرچه آگاهانه به امتحان الهی کمر بربست،در آزمون الهی سربلند نشد؛حتی به انجام سختترین گناه(مصحفسوزی)گرفتار آمد.
از ظاهرگرایی شیخ در عبادت که بگذریم،آنچه در این داستان دیده میشود،شیخ در انتخابش،بجز صورت و ظاهر دختر،معیار دیگر یرا در نظر نمیگیرد؛حتی زنّار که به منزلهء کفر است را به زیبایی زلف معشوق (دختر ترسا)تشبیه میکند: همچو چشم سوزنی شکل دهانش بسته زنّاری چو زلفش برمیانش (عطّار نیشابوری،8831:782) به نوعی میتوان گفت شیخ ظاهرگرا نیست؛چون ظاهرگرایان پای علمشان لنگ است؛در صورتی که شیخ به قدری به حق نزدیک است که حتی توان شفای بیماران را دارد و در ضمن،کسی که طعم عشق الهی را چشیده باشد،برای عشق زمینی بندبند استخوانش به سوزوگداز نمیافتد.