چکیده:
کسرا عنقایی یکی از چهرههای مهم شعر امروز کشورمان است که طی پانزده سال اخیر حضوری مداوم و جدی در عرصه شعر داشته و آثارش مورد توجه صاحبنظران و علاقهمندان شعر قرار گرفته است.از ویژگیهای شعر وی گرایش به اسطوره و تاریخ است و این دو زمینه تاکنون همچون دو بال به او امکان پرواز در اعماق روح و اندیشه انسان معاصر را داده است.ویژگی دیگر وی این است که هیچگاه تحتتأثیر جریانها و موجهای گذرایی که معمولا در فضای پرتنش ادبی-هنری ایران شاهد آمدن و رفتنشان بودهایم قرار نگرفته و در مسیری متفاوت و خاص خود به راهش ادامه داده است که همین اعتماد به نفس و استقلال به وی کمک کرده تا بتواند در مدتی کوتاه،هشت جلد کتاب در زمینههای شعر،فیلمنامه و ادبیات کودکان منتشر کند.این آثار عبارتند از:پر پلکان برج قدیمی، دروازه پیچک و مه،نم سفالهای عتیق، به دنبال سنجاقکها،افسانه کولیها،تندیس مه،پدر ابری من و سرود پایان قرن.انتشار جدیدترین اثر وی-سرود پایان قرن-به شش زبان فارسی،انگلیسی،عربی،آلمانی، کردی و فرانسه بهانهای شد تا مصاحبهای مفصل با وی ترتیب دهم که به دلیل طولانی بودن،تنها بخشی از آن را در اینجا میخوانید و بخشهای بعدی در نشریات دیگر به چاپ خواهد رسید.
خلاصه ماشینی:
"اگر ممکن است درباره این روش کار بیشتر توضیح دهید،چون اگرچه برای من هم جالب بود که در کتابهای شما برعکس مجموعه شعرهای دیگر که این سالها روانه بازار میشوند پراکندگی مضمون وجود ندارد و همین باعث میشود تأثیر عمیقی روی خواننده بگذارد،با این حال همانطور که احتمالا اطلاع دارید چند تن از همین زاویه بر کارهای شما ایراد میگیرند و عنوان میکنند که هیچ پیشرفتی در روند شعری شما نمیبینند.
چون همیشه در انتخاب شعرها برای چاپ در مجموعهام به دستهبندی مضمونی دقت کردهام،همین روش کار باعث شده که حضرات فضای همسان شعرها را حمل بر تکراری بودنشان کنند،بخصوص که شعرهای من معمولا بدون عنوان هستند و این نکته هم مزید بر علت میشود که حتی عنوانی پیدا نکنند که به دنیای هر شعر وقوف یابند و چون اصولا به ادا و اصول در شعر عادت کردهاند و ذهنشان را با پیشفرضهای اشتباه تئوریک پر کردهاند ازاینرو نمیتوانند چنین کارهایی را درک کنند(و چه بهتر)بنابراین یک سره به نفی آنها میپردازند که باعث افتخار من است.
اگر جوان ما به همین حد رضایت دهد و به عنوان یک مرهم روحی از هنر استفاده کند یا به عنوان یک حقیقت ماورای حقایق تلخ زندگی روزمره،خیلی هم خوب است ولی مشکل از جایی آغاز میشود که او این راه را ساده میانگارد و میگوید چرا خود من سینماگر،نقاش، موسیقیدان و شاعر نشوم،مگر من چه کم دارم؟ اولین جرقه،مشکل از همینجا زده میشود،یعنی کسی که میتواند مخاطب خیلی خوبی برای هنر باشد میخواهد جایگاهش را عوض کند و به جای مخاطب بودن،بشود خلاق و ای کاش واقعا"به همین سادگی بود."