چکیده:
فلسفۀ دین در حال حاضر یکی از پربسامدترین رشتههای دینپژوهی در مغربزمین است. نوشتار حاضر، فلسفۀ دین را بهمثابۀ موضوع مورد کاوش قرار داده، ابعاد مختلف آن، از جمله تاریخچۀ پیدایش، تعریف، موضوع، مسائل و ماهیت آن را به بحث مینشیند. با وجود قدمت تأملات فلسفی در حیطۀ دین، فلسفۀ دین به معنای خاصش با هگل آغاز میشود. تعریف فلسفۀ دین به سه جهت، یعنی مشکلبودن تعریف اجزای آن (فلسفه و دین)، تنوع مسائل آن و تنوع تلقی از رابطۀ فلسفه و دین امری دشوار است. با این حال، آن را به دوگونه تعریف کردهاند: 1. دفاع فلسفی از دین؛ 2. پژوهش فلسفی دربارۀ آموزههای دینی. در طی این نوشته، روشن خواهد شد که فلسفۀ دین، دانشی درجۀ اول و در زمرۀ فلسفههای مضاف به امور است که به تفلسف دربارۀ مفاهیم، مدعیات و اعمال دینی میپردازد. اما این تفلسف دربارۀ دین، به معنای بهکارگیری تفکر عقلانی به معنای سنتی آن درمورد دین نیست، بلکه مکاتب متکثر فلسفی مغربزمین، آبشخورهای فلسفۀ دین هستند، و هر فیلسوفی با تعلق خاطر به مکتب فلسفی خاص به بررسی ابعاد دین میپردازد.مسائل مطرح در فلسفۀ دین همگی از یک دست نیستند، بلکه برخی مسائل ناظر به کلیت دین میباشند، برخی موضوعات مشترک میان ادیان خداباور را بررسی میکنند، برخی دیگر نیز آموزۀ اختصاصی یک دین را به بحث میگذارند.
Searching for human’s specific perfection، Islamic philosophers has tracked his intellectual aspect dividing to practical and pure intellect. They believe that the result of practical intellect’s perfection and it’s dominance over animal faculties is only to open the way for human’s real perfection which occurs in the pure intellect. After passing material intellect، intellectus in habitu and actualized intellect، human being arrives at acquired intellect stamping the form of the universe on him.
But Mullā sadrā holds that first after the arrival at acquired intellect’s stage the soul identifies with active intellect، then continues his perfection to arrive at “annihilation in God” which is very the knowing that the reality of the soul is pure relation to it’s creating cause. In this stage by knowing of his relational reality، gradient toward God attains intuitive knowledge of God. And because of knowledge of his pure poverty and God’s infinite independence in amount of his existential width it is called “annihilation in God
خلاصه ماشینی:
"برخی از اندیشمندان معتقدند ایندو دیدگاه را میتوان جمع نمود؛ بدیننحو که فیلسوف فلسفۀ دین، زمانی میتواند در ارزیابی و تحلیل عقلانی عناصر یک دین توفیق یابد که تجربهای شخصی از آن عناصر داشته باشد، ولی این امر منافاتی با عدم اعتقاد او به عنصر مورد بررسی ندارد؛ چراکه ـ همانطورکه در «پدیدارشناسی دین» گفته شده است ـ یکی از شرایط اساسی این روش، آن است که پدیدارشناس بکوشد در درک پدیدۀ دینی، خود را به جای مؤمن به آن دین قرار دهد، و این بدان معناست که پدیدارشناس باید خود را در قالب معتقد به آن فکر درآورد تا بتواند درکی درست و تلقیای شایسته از آن عنصر دینی به دست آورد، نه اینکه مقصود این باشد که وی ملتزم و پیرو آن نظام فکری گردد (کاشفی، 1375، ص267).
اما به نظر میرسد وجه جمع مزبور، دستکم مورد رضایت دستۀ اول نباشد؛ زیرا برخلاف مدعای ایشان، مراد دستۀ نخست از داشتن تجربهای مشخص، صرفا این نیست که فیلسوف دین، خود را در موضع مؤمن قرار دهد تا بتواند درکی واقعبینانه از یک امر دینی داشته باشد؛ مثلا برای تفلسف درباب آموزۀ تجسد مسیحی، خود را در موقعیت یک مسیحی مؤمن فرض نموده و از منظر او به بررسی این آموزه بپردازد، بلکه مراد دستۀ اول، امری فراتر از این مسئله است؛ زیرا ـ همانطورکه نقل کردیم ـ ایشان معتقدند «فلسفۀ دین باید براساس تجربۀ دینی پرداخته شود»."