چکیده:
معلول شرایط تاریخی، اجتماعیدانستن عرفان، نفی رابطۀ عرفان و قدرت سیاسی، مخربدانستن این رابطه در صورت وجود، سه وجه سلبی دیدگاههای منتقدان در قبال رابطۀ عرفان و قدرت سیاسی است. به نظر میرسد این دیدگاهها پیش از اینکه معلول پژوهشی آزاد و رها از پیشفرضهای ذهنی باشند، درگیر تنگناهای متدولوژیک و معرفتی اندیشۀ غربی بودهاند. پیشساختههایی ذهنی که با تطبیق بیقوارۀ مسئلۀ بومی ـ اسلامی با تجربیات اندیشهای ـ اجتماعی غربی مسیر تحلیل را به اشتباه میبرد. از اینرو، نگارنده در این مقاله ضمن نقد این دیدگاهها قائل به نسبت وجودی بین عرفان در وجوه اندیشهای و اجتماعی با قدرت سیاسی است. نسبت وجودی بدین معناست که وقوف بر حقیقت تکلیف سیاسی بر ذمه عارف میگذارد.
The three aspects mentioned by the deniers of the relation between mysticism and political power are as follows: considering mysticism as the result of historical-social circumstances، denying the relation between mysticism and political power، and regarding this relation destructive if it exists. It seems that these perspectives have been involved in the methodological and cognitive struggles of the West instead of being the result of an investigation free from presuppositions; these presuppositions mislead the process of analysis by the incorrect comparison between the original-Islamic matters and the Western reflectional-social experiences. Therefore، in this article، criticizing these perspectives، the author believes that there is an existential relation between political power and mysticism in both social and reflectional aspects. Existential relation means that understanding the reality will create a political duty for the mystic.
خلاصه ماشینی:
"از این میان، متفکرانی که بیشترین توجه را در چشماندازی سلبی به نسبت عرفان و قدرت سیاسی داشتهاند، میتوان از عبدالکریم سروش و سید جواد طباطبایی نام برد که نظریات ایشان در دو وجه اندیشهای و اجتماعی ذکر میشود.
به نظر میرسد نظریات سروش دربارۀ رابطۀ عرفان و سیاست پیش از اینکه متأثر از قاعدهای علمی و سازوکاری اندیشهای باشد، برآمده از جهتگیریها و ملاحظات سیاسی است؛ چه اینکه نظریات وی مورد نقدهای جدی قرار گرفته است که ذکر آنها در حوصلۀ این مقاله نیست؛ لذا تنها سعی خواهد شد در بحث پیوند وجودی وجه ایجابی این نسبت مطرح شود.
مقالۀ حاضر نظر به متون عرفانی و دادههای تاریخی دربارۀ کنش سیاسی عرفا قائل به نظریات فوق نیست و نه تنها با استقرای شواهد عینی و تاریخی سعی در ابطال نظریات فوق دارد، بلکه بر این موضع است که برخلاف دیدگاههای منتقدانی چون عبدالکریم سروش نسبت عرفان و سیاست نسبتی وجودی است که در بدو امر میان وجوه عرفانی و سیاسی اندیشۀ عارف به وجود میآید؛ نسبتی که مبین درجۀ سیر و سلوک سالک و تکلیف سیاسی وی است؛ بدین معناکه تکلیف سیاسی، وجود و مسیر خود را از حقیقتی میگیرد که در دستگاههای عرفانی حاصل شده است.
حکیمی که به تعبیر سهروردی به یمن تقلیل شواغل حواس ظاهر و غیره قابلیت درک انوار الهی را مییابد و قدرتی کسب میکند که به نور بیان شده است و از این طریق میتواند صاحب کرامت شناخته شود تا اهل مدینه بدین کرامت وی فرمان برند (شهرزوری،1390، ص50) از اینروست که اندیشۀ عرفانی در صورت ناب خود هیچگاه نمیتواند بهلحاظ وجودی نسبت به عرصۀ قدرت سیاسی بیتفاوت باشد."