چکیده:
همطرازی خودشناسی با خداشناسی در آموزههای دینی،نشان از جایگاه بس رفیع این پدیده شگفتانگیز در نظام خلقت دارد.اصل پیدایش انسان و چگونگی آن،ترکیب نفس و بدن،فنای بدن و بقای نفس و...همواره جزء دغدغههای فیلسوفان موحد و غیر موحد بوده که اهتمام فیلسوفان موحد به مسأله نفس انسانی به دلیل اعتقاد به معاد دو چندان است.بیشتر اینان کوشیدهاند با تدوین کتاب،رساله و مقاله،در حد توان بشری،حجاب از چیستی و هستی این معمای رازآلوده هستی برکشند.پژوهش حاضر با ارائه دیدگاههای ابن سینا و ملا صدرا درباره چگونگی حدوث نفس انسان کوشیده است در گزارشی تحلیلی-تطبیقی،دو دیدگاهی را که در دو سوی روحانیت و جسمانیت قرار دارند،بررسی،نقد کند و نکات قوت و ضعف آنها را در حد داشته علمی بیان کند.هرچند این دو فیلسوف بزرگ در بسیاری از مسائل نفس،چون تجرد،ماندگاری و...اتفاق نظر دارند،به دلیل گستردگی مباحث نفس،موارد اختلاف آنان نیز فراوان است و بنمایههای اصلی اختلاف نیز برخاسته از مبانی فلسفی آنان است.تعریف نفس،بیان چگونگی حدوث آن از منظر هر دو فیلسوف،دلایل پنجگانه ابن سینا بر حدوث نفس و نقدهای دهگانه ملا صدرا از مباحث مقاله است.
خلاصه ماشینی:
"حال سؤال این است که اگر آزادی مطلق واقعا مطلوب نیست و باید به نحوی محدودتر شود،چرا ابتدا با پافشاری بر آن سعی میکنند بسیاری از امور واقعی مثل تأثیرات درونی و بیرونی را نفی کنند؟به هر روی،یکی از دغدغههای همیشگی انسان در طول تاریخ اندیشورزی او مسأله میزان آزادی و اراده او در اعمال ارادی خود میباشد و از دیدگاه کانت،این بحث مهمترین مسأله فلسفه اخلاق است.
عدم تحقق آزادی کامل مسأله دیگر در بحث آزادی کامل انسان این است که با قطع نظر از مطلوبیت و عدم مطلوبیت آن،آیا چنین امری امکان تحقق خارجی دارد یا خیر؟آیا میتوان فرض کرد انسان از همه کششهای درونی و فشارهای بیرونی آزاد باشد؟ژان ژاک روسو درباره آزادی انسان در دنیای صنعتی میگوید: هر اندازه جامعه انسانی رشد میکند و پیچیده میشود،نیازهای او نیز متنوع بیشتری مییابد و همین تنوع نیازهاست که موجب بردگی انسان میشود.
سارتر در کتابهایی که با مشرب اگزیستانسیالیستی نوشته است،بر اراده آزاد و جنبه فردی انسان تأکید میورزد و هیچگونه محدودکننده درونی،مثل فطرت،یا بیرونی،مثل خدا و ارزشهای عینی،را برای آن نمیپذیرد؛اما در کتابهای با مشرب مارکسیستی مانند نقد عقل دیالکتیک،بر جنبه اجتماعی انسان و تأثیر شرائط تاریخی و اجتماعی بر او تأکید میورزد و منکر آزادی انسان در تمامی وضعیتها میشود،تا جایی که به بردگی انسان در بعضی شرائط تصریح میکند و میگوید: همه انسانها به هر اندازه که تجربه زندگیشان در ساحت عمل لخت،بسط و توسعه مییابد و دقیقا به اندازهای که این ساحت با کمبود،مقید و محدود میشود،بردهاند."