خلاصه ماشینی:
"هرچند ملاقات با رئیسجمهور ممکن نشد و در نتیجه،هابرماس گزارشش را از آنچه در ایران دیده به مقامات کشور ارائه نداد؛بعدها،گزارش سفر به ایران را در گفتگو با روزنامهای آلمانی منتشر کرد و حرف دلش را ناگفته نگذاشت که«من در ایران به شومن تبدیل شدم!»1با این حال بیانصافیست اگر به همین بسنده کنیم و تمجیدهای هابرماس را از شوق جویان ایرانی و تحرک و پویایی فکریشان نادیده بگیریم؛شوق و اشتیاقی که در سالهای اخیر شکل معقولتری پیدا کرده است و بهنظر میآید درک دقیقتری از اندیشههای هابرماس پدید آمده.
بنمایههای فلسفی کار هابرماس و تعلقش به مکتب انتقادی باعث میشود که برای جامعهشناسی به جز تحلیل و تبیین،وظیفهی ارائهی راهحل و یاری رساندن به دیگران را نیز قایل باشد و همهی اینها،مجموعا او را به اندیشمندی بزرگ و متفاوت بدل نموده است.
در سویهی سوم،تأکید هابرماس بر اشکال نمادین تعامل اجتماعی و توجهاش به روانکاوی-به عنوان نمونهی مثالی دانش رهاییبخش-به او کمک میکند که در طرحش از شناخت و علایق انسانی،برای بسط و تکامل علائق عملی به درکی جدید از ایدئولوژی-به مثابهی ارتباطی که به صورت سیستماتیک تحریف شده است-نایل شود.
به نظر میآید یکی از دستاوردهای بزرگ نظریهی هابرماس این باشد که رهاییح آنچه پسند و خوشایند مارکس و او،هردوست-تنها-آنطور که مارکس نشان داده-به وسیلهی انقلاب،رخ نمیدهد:درست است که ما در جامعهی سرمایهدارانهی طبقاتی زندگی میکنیم و عقلانیت دیوان سالار سرمایهداری سعی میکند آگاهیهای ما افراد ادغام شده در این نظام را نادیده بگیرد،ولی خودمان نباید«زیست جهان»را-آنجا که کنش ارتباطی کار میکند-فراموش کنیم.
نتیجهی کار هابرماس،از این جهت نزدیک به دیدگاه مارکس و مجموعا نسبتا بدبینانه است؛چرا که نشان میدهد به سادگی و سرعت میتوان سمت و سوی افکار عمومی را تعیین کرد و مفهوم را از معنا، تهی ساخت."