خلاصه ماشینی:
"میافتد و روی زمین میماند،مانند جانوری که تیر خورده باشد،به خزیدن درمیآید،سوی مادرش میخزد،پیش پاهایش میایستد،چنگ بر دامن مادر میزند،وی را پایین سوی خود میکشد،خیرهی چشمهای مادرانهاش که پر از اشک شده میگردد،دهانش را باز میکند و میگوید،خون بر زمین ریخته شده.
چشمهای مادر مانند دیوانهها شده،واژههایی را نامفهوم میگوید که سمیرا هرگز نشنیده و پسر دخترش را سخت از خود دور میکند.
میخواهد آنرا باز کند،اما میداند که روز انجام این کار هنوز فرانرسیده،کلاه پسرانهاش را برمیدارد،کفشهایش را از پایش درمیآورد،شلوار کمیزش را از پا میکند،به آب خنک درمیآید،چشمهایش را میبندد و کاری را میکند که در تابستانها و زمستانهای سپری شده هرگز نکرده بود.
دریا لبهای خود را میجنباند،واژههایی را منمن میکند که سمیرا در نمییابد،مادر میگوید، تعویذ از فرزند من نگهداری خواهد کرد،و هرآنچه را که بخواهد به او آسیب بزند نیست و نابود خواهد کرد و هرکس را که بخواهد به او گزند برساند،بر باد خواهد داد.
دریا میگوید،تو از کجا میدانی؟ سمیرا گوسفندهایی را میبیند که کشته بود،انگار همه روبرویش قطار ایستادهاند!آن گلویی را که بریده بود و مانند دهانی سرخ باز شده بود،پیشروی چشمان خود میبیند.
دو سایهی بیگانهای که کمند اسب را باز کرده بودند،به درون چادر میآیند،تا چشمهایشان به تاریکی آمخته شود،تا آوای نفسهای بلندی را بشنوند،تا آوای دمهای تند سمیرا و دریا را بگیرند و بیایند و به بر سر آنها بریزند،روشنایی یک چراغ نفتی رویشان میافتد.
سمیرا دست بر بینی خیش اسب میزند،حس میکند میان او و آن هیچ شکافی نیست،خودش را به اسب پدر میمالد،تا میتواند خود را به آن نزدیک میکند،تا ترسش بریزد،تا دلش آرام گیرد،تا آن سمهایش را آهسته بر زمین بزند."
کلید واژه های ماشینی:
سمیرا
،
مادر
،
دریا
،
چادر
،
اسب
،
شنوندهی
،
دختر
،
پسر فرمانده سر خاکسپاری پدرش
،
خواب
،
زمین