چکیده:
مقاله ی حاضر خوانشی نقادانه از «داستان ناتمام (A+B)» از بیژن نجدی است. این خوانش، ویژگی های پسامدرنیستی این داستان را در پرتو نظریه های منتقدانی همچون پتریشا و، بری لوئیس، جسی متس، ایهاب حسن و دیوید لاج نشان می دهد تا بدین وسیله، پویایی منحصر به فرد و سبک پیشرو بیژن نجدی، بیش تر آشکار شود. آنچه خوانش پسامدرنیستی اثر مذکور را برمی انگیزد مشاهده ی مجموعه ای از تمهیدات پسامدرنیستی همچون فراداستان، دور باطل، زیاده روی، پارانویا، از هم گسیختگی و عدم قطعیت است که آن را هم سو با آثار برجسته ی دهه های شصت و هفتاد میلادی ادبیات داستانی پسامدرن غرب، قرار می دهد. خوانش پسامدرنیستی این اثر، علاوه بر ارائه ی نمونه ای از یک اثر پسامدرنیستی در ادب فارسی برای راه گشایی خوانش های نقادانه ی آثار دیگر نویسندگان معاصر، ادای دینی به بیژن نجدی نیز هست؛ چرا که علی رغم تمام پیچیدگی های آثار وی، هنوز بررسی و مطالعه ای مطلوب و جامع در این زمینه انجام نگرفته است.
خلاصه ماشینی:
"تنها لازم میدانیم به این نکته اشاره کنیم که«روایت»به عنوان جزیی از هویت ساختاری رمانهای پیشین، وسیلهای بود که به وسیلهی آن،نویسندگان رئالیستی قرن نوزده،واقعگرایی خاص رمان را که در دیگر ژانرها کمتر دیده میشد،به خوانندگان القا میکردند؛چرا که آنها از تمهید روایت که بیشتر ابزار مورد نیاز تاریخنگاران بود،میتوانستند فضایی ملموس و قابل باور برای خوانندگان خود ایجاد کنند؛گویی که اتفاقات داستان در حقیقت رخ داده است و آنها شرح حالی مستند از این وقایع را مطالعه میکنند.
»(پاینده،1385:63)استنباطهای گوناگون راوی از مرگ نیز به این علت است که واقعیت مرگ دیگر آن هویت متافیزیکی دنیای مدرن و پیشامدرن را نداشته،روایت کلان مرگ به آن شکل مقدس،دیگر در دنیای پسامدرن جایگاهی ندارد؛چرا که متفکران پسامدرن،مرگ را نیز همانند سایر مفاهیم،تنها نشانهای میدانند که مدلولهای گوناگونی دارد و رسیدن به حقیقت آن در این زنجیرهی بیپایان مدلولها،که خود دال بر مدلولهای دیگرند،ممکن نیست،او در جایی از داستان،واقعیت مرگ را داستانی کودکانه خوانده و تصویر ویژهای از مرگ ارائه میدهد که در تضاد با نگاه خوانندگانی است که با روایت کلان مرگ خو گرفتهاند؛روایتی که مرگ را پایان آلام بشری و رهایی از گرفتاریهای این دنیا دانسته،از آن در جایگاه پلی به بهشت برین یا دوزخ سوزان،نام میبرد:«در تقاطع جادههای ورم کرده و پارهپاره ابر،ازدحام بزرگی است از روحهایی که جنازهاش را با نخی به مچ پاهایشان بستهاند و در دریای از ابر و کفن،بالای سر ما،راه میروند..."