خلاصه ماشینی:
"بابی سعید میگوید: «اسلامگرا» کسی است که هویت اسلامی خود را در مرکز عمل سیاسی خود قرار میدهد و آینده سیاسی خود را در اسلام میبیند؛ بااینهمه، اسلامگرایی گفتمانی است که مانند دیگر گفتمانهای سیاسی، دارای تنوع درونی گستردهای است و راهبردهای متعددی برای رسیدن به آن وجود دارد.
وی پس از ارائه تعریف خود از اسلامگرایی، به بررسی و تبیین دیدگاههای موجود درباره علل ظهور بنیادگرایی اسلامی میپردازد و در این میان، به پنج دیدگاه: شکست نخبگان غیرمذهبی ملیگرا (فواد عجمی)، فقدان مشارکت سیاسی (فواد عجمی، تدا اسکاچپول)، بحران خردهبورژوازی (نیکی کدی، مایکل گیلسنان)، دلارهای نفتی و توسعه اقتصادی نابرابر (مایکل فیشر) و اثرات زوال فرهنگی (گیلسنان، فواد عجمی و مایکل فیشر) اشاره میکند.
مولف در فصل دوم به بررسی تبیینهای «شرقشناسانه» از بنیادگرایی اسلامی میپردازد و ابتدا انتقاد ادوارد سعید از شرقشناسی را مطرح میکند که معتقد است تبیینهای شرقشناسی از اسلام، حول چهار محور اصلی شکل گرفته است: 1ـ بین غرب و شرق مقاومت مطلق و منظم وجود دارد.
مولف ابتدا این مساله را مطرح میکند که اگر اسلام را ضدمدرن تلقی کرده، بتوان ثابت کرد که اسلامگرایان در جهت ضدیت با مدرنیته حرکت میکنند، آنگاه میتوان گفت تفاوت اسلامگرایی با کمالیسم و دیگر بدیلهای آن (سوسیالیسم، لیبرالیسم و دموکراتیزاسیون) خصیصه ضدمدرن بودن آن میباشد و نیز میتوان به علل عدم بهرهگیری گفتمانهای دیگری چون سوسیالیسم، لیبرالیسم و .
بابی سعید سپس به رابطه میان اسلام و پستمدرن پرداخته و تاکید میکند که ادبیات پستمدرن میل دارد دوباره همان روایت مدرن را مطرح کند؛ به این معنا که غرب پیشگامی خود را بهعنوان الگوی اصلی پستمدرن حفظ میکند، در حالیکه دنیای غیرغربی، فقط مدرن به حساب میآید."