چکیده:
آرتور شوپنهاور را بدبینترین فیلسوف در تاریخ فلسفهی غرب به شمار میآورند.او جهان را در وهله اول اراده و خواست و سپس تنازع،بدبختی و رنج میداند.رنج حقیقت زندگی است و لذتها امری منفی و نتیجهی زودگذر فقدان رنج هستند.دیدگاههای او آمیزهای از اندیشههای بودیسم و هندوئیزم است. او اراده و خواست را حیات میداند و مرگ را دشمن سرسخت آن و در این راستا دو راه را برای غلبه برخواست پیشنهاد میکند:راه کوتاه مدت آن پناه بردن به هنر و آفرینش هنری و راه دراز مدت دل کندن از دنیا و نخواستن خواست.از نظر شوپنهاور هنر نه خواست است و نه بیانگری.او در کتاب"جهان همچون خواست و بیانگری"درباره ایدهها،زیبایی و هنر بحث میکند و هنر را نتیجه نبوغ میداند.در نزد او مقام هنر از علم بالاتر است؛زیرا علم از راه کوشش برای جمع مواد و استدلال احتیاطآمیز به هدف میرسد و هنر آنا از راه شهود تجلی به غرض خویش نایل میگردد. 2L برای علم داشتن موهبت و استعداد لازم،کافی است؛ولی هنر احتیاج به نبوغ دارد.هنر غم واندوه زندگی را تسکین میدهد؛زیرا ما را از امور جزیی و زودگذر به جهان کلی و ابدی میکشاند. او هنرها را از نظر نزدیکی به ایده و دوری از خواست دستهبندی کرده است:نزدیکترین هنرها به ایده از نظر او موسیقی و تراژدی هستند، در مراتب بعدی به ترتیب،شعر یا درامنویسی،نقاشی،پیکرتراشی،گلشن آرایی(توجه به بودیسم و باغآرایی مکتب ذن)و دورترین آنها از ایده، معماری است.لحن و ایقاع در موسیقی به منزله تقارن در هنرهای تجسمی است و از همین رو موسیقی و معماری کاملا نقطه مقابل هم میباشند. اثر موسیقی از هنرهای دیگر نافذتر و قویتر است؛زیرا هنرهای دیگر با سایهی اشیاء سر و کار دارند و موسیقی با خود آنها.فرق دیگر موسیقی با هنرهای دیگر در این است که موسیقی مستقیما-نه از راه تصورات-بر احساسات ما اثر میکند.
خلاصه ماشینی:
او اراده و خواست را حیات میداند و مرگ را دشمن سرسخت آن و در این راستا دو راه را برای غلبه برخواست پیشنهاد میکند:راه کوتاه مدت آن پناه بردن به هنر و آفرینش هنری و راه دراز مدت دل کندن از دنیا و نخواستن خواست.
مسیحیت را نیز از آن جهت که زهد و ترک دنیا و رهبانیت را ترویج کرده میپسندد و حضرت عیسی را از این رو مرد بزرگی میداند اما بودا را از او بالاتر میخواند"2 "تقریبا همه فلاسفه بدون اسثناء،حقیقت ذهن را اندیشه و شعور دانستهاند و به گفتهی آنان انسان حیوان باشعور و عاقلی است...
و سرانجام آنها نیز مرگ و نیستی است"5 به عقیدهی شوپنهاور"دین بودا از مسیحیت عمیقتر است زیرا کمال مذهب را در فنای نفس و اراده میداند و نیروانا را مقصد و غرض هرگونه کمال نفسانی میشناسد...
"51 او موسیقی و تراژدی را هنری کامل میداند زیرا روح تراژدی به موسیقی که والاترین هنرهاست نزدیک است،سپس شعر یا درام،نقاشی، پیکرتراشی و بعد از آن گلشنآرایی(با توجه به بودیسم و باغآرایی عرفانی ذن)را در مراتب بعدی قرار میدهد و آخرین مرتبه را به معماری اختصاص میدهد بنابراین از همه هنرها به خواست نزدیکتر و از ایده دورتر است.
شوپنهاور معتقد بود موسیقی از آن رو که با جهان مادی ارتباط ندارد از سایر هنرها متمایز است و این نظر با نظریه واگنر در خصوص موسیقی،اپرا و نمایش مطابقت داشت که موسیقی را بالاتر از هنرهای دیگر میدانست.
موسیقی به هیچ وجه مانند هنرهای دیگر رونوشت آمال و تصورات یا حقیقت اشیاء نیست بلکه نسخه خود اراده است.