خلاصه ماشینی:
"با این حساب بیرون زدن رگ گردن را برای با عرضهها گذاشتهام که در نقش گاری ظاهر (به تصویر صفحه مراجعه شود) شوند و راه زندگی را با سزاواری طی کنند؛من داستان را همنشین زندگی خود کردهام و این چوبی است خوردنی نه زدنی.
آیا منظور از نیتمندی،داستانهای من است،یا شما یک موضوع کلی را مطرح میکنید؟چرا آن نیتمندی را توضیح نمیدهید؟و بیشتر یقهگیری میکنید؟ *به نظر من روابط میان شخصیتها در داستان«روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی» گاهی آن قدر تحت تأثیر تبلیغ نوع اندیشه مد نظر شما قرار میگیرد که برای مثال در داستان «گدای عشق»با گرفتن تمام امکانات که وجه عاطفی داستان نیاز دارد،شما را هم کلافه میکند.
آیا کافکا در سطح«مسخ»، اندیشه مد نظر خود را که بار هستیشناسانه دارد به کار نمیبرد؟آیا این اندیشه امکانات داستان او را از بین میبرد؟چرا نوع اندیشه باید گناه کبیره محسوب شود؟من دوست ندارم نقش ترب را در داستان بازی کنم.
*فکر میکنم همین امر باعث شده ارجاعات خارجی نوشتهها آن قدر ضعیف عمل کنند و ارجاعات هم از پس داستان و جمع کردن آن برنیایند؟ *آیا این پیشداوری شما نشانه یک حکم از قبل تعیین شده نیست؟اگر کسی به ارجاعات خارجی تکیه کند،داستان بد خود را به داستان خوب تبدیل خواهد کرد؟یعنی با ارجاع،داستان نجات خواهد یافت؟این حکم از کجا صادر شده؟شما که امکانات نامحدودی برای یک داستان قائل هستید؟ نکند این یک تعارف بوده باشد؟شما با ذهن و زبان امروزی برای یک مجموعه که چهل سال از نوشتن داستانهایش میگذرد شمشیر از رو بستهاید و با تئوریهای امروز مسأله را مطرح میکنید!متأسفانه من احساس میکنم پشت این سؤال یک جریان خوابیده و شما تا حدودی سخنگوی آن جریان هستید."