چکیده:
عقل نقش زیادی در تقویت دین داشته و دین هم به عقل بهای زیادی داده تا آنجایی که عقل را ستون دین دانستهاند.منظور از عقل،عقل جمعی و کلی نگر است نه عقل فردی و جزیینگر. در رابطه با جایگاه عقل در دین،بین فقها اختلاف نظر است و افراط و تفریطهایی صورت گرفته است.بعضی عقل را از نقل بینیاز دانستهاند و بعضی هیچ جایگاهی برای عقل در استنباط احکام قائل نشدهاند. زیربنای این بحث حسن و قبح عقلی و ملازمهی بین حکم و عقل و شرع است. در این قاعده که آنچه شرع حکم کرده،عقل نیز حکم میکند اختلاف نظر است و اکثرا این قاعده را جاری نمیدانند ولی در آنچه عقل حکم میکند شرع نیز تأیید مینماید اکثرا قبول دارند البته کمیت عقل را در معجزات لنگ میدانند.
خلاصه ماشینی:
"قاعدهی دوم قاعدهی دوم1:استاد مظفر در کتاب اصول فقه،(2/732)میفرماید:«حق این است که این ملازمه عقلا ثابت است،چراکه وقتی عقل به حسن یا قبح یک چیز حکم کند، یعنی وقتی آرای تمام عقلا از آن جهت که عاقلند توافق کنند بر حسن یک چیز به خاطر حفظ نظام و بقای نوع که در آن هست یا به قبح آن چیز به خاطر اخلالی که نسبت به اینها در آن وجود دارد و چون چنین حکمی مبین نظر جمیع عقلا است،پس شارع هم باید به حکم آنان حکم کند،زیرا او از جمله آنان بلکه رأس ایشان است.
1 گروهی دیگر برای ملازمهی بین حکم عقل و شرع اینچنین استدلال کردهاند: خدای متعال دو نعمت ویژه به انسان داده،یکی عقل تشخیص و دیگری نبوت (پیغمبر درونی و پیغمبر برونی)این دو پیامآور هردو حجت هستند و چگونه قابل تصور است که دو پیغمبر باهم مخالف باشند و سر ناسازگاری باهم داشته باشد پس باید الزاما با یکدیگر همکاری کنند و حکم هردو یکسان باشد و آنچه را که پیغمبر باطنی میگوید همان را پیغمبر بیرونی بگوید.
پس میتوان نتیجه گرفت که ملازمهای بین حکم عقل و شرع وجود ندارد،به علاوه اگر قانون ملازمه به کلیت مورد ادعا ثابت باشد اساسا دیگر نیازی به بعثت انبیا نیست چراکه عقل همه چیزی را که شرع گفته میتواند به خودی خود درک کند ولی آنهایی که معتقد به ملازمهی بین احکام شرعیه و عقل هستند از این استدلال پاسخ میدهند که:نبوت و بعثت انبیا لطف است نه حق،یعنی اگر خدای متعال پیامبری هم برای بشر نفرستاده بود همان پیامبر درونی یعنی عقل که به او داده است میتوانست خیر و صلاح او را تشخیص دهد و در قیامت نیز بر همان اساس از او سؤال میشد."