خلاصه ماشینی:
"آنچه بیش از همه برای اکثرمتخصصان آموزش زبان مطرح میباشد اینستکه اگر قرار باشد فردی بیش از یک زبان فرابگیرد بهترین شرایط یا مطلوبترین موقعیتبرای فراگیری آن چیست؟و اگر عواملی درکیفیت دوزبانه شدن فرد مؤثر است مهمتریناین عوامل کدامند؟و چگونه میتوان از اینعوامل در دوزبانه شدن فرد بهترینبهرهبرداری را کرد بطوری که یکی از دو زباندر یادگیری دیگری تأثیر نامطلوب یا بازدارندهنداشته باشد؟ در یک نگاه دقیق به محیط خود و افراد دوزبانه ملاحظه میکنیم چنانچه فردی از دورانکودکی دو زبان را در شرایط طبیعیزبانآموزی یعنی در محیطی که آن دو زبان بهعنوان وسیله ارتباطی به کار گرفته میشود یادگرفته باشد در مورد فراگیری دو زبان مسألهزیادی ندارد.
اگر موضع صاحبنظران گروه دوم رابپذیریم،میتوان پرسید آیا فقط کودک ازچنین تواناییهای زبانی برخوردار است؟و یابزرگسالان نیز دارای چنین تواناییهاییهستند؟آیا عدم موفقیت نسبی بزرگسالان درفراگیری زبان خارجی به سبب از دست دادناین تواناییهاست؟و بالأخره آیا علت موفقیتکودکان در فراگیری بیش از یک زبان درکودکی به سبب برخورداری از همینتواناییهاست؟پیش از پاسخ گفتن به اینپرسشها تواناییهای گروه دوم را بررسیمیکنیم.
کرشن و همکارانش بر مبنای بررسیهایخود در روند و کیفیت زبانآموزی این دخترپس از قرار گرفتن او در محیط زبانآموزیاعلام نمودند که نه تنها امکان فراگیری زبانمادری پس از بلوغ وجود دارد بلکه این ادعاکه بزرگسالان به سبب رشد و تکاملنیمکرههای مغز تا دوران بلوغ در یادگیریزبان دوم موفقیت حاصل نمیکنند چندان معتبرنیست.
اشکال عمده دیگری که بعدا سایرصاحبنظران و از جمله دانشمند لهستانی (Maruszewski) بر نظریه لنبرگ گرفتند اینبود که وی آشکارا تأثیرات محیطی را هم درپرورش زبان کودک و هم در«بازگشت زبان»1در بیماران(مصدومین مغزی)نادیده میانگاردو این در حالی است که نقش محیط زبانآموزی در روند و کیفیت رشد زبان نقش بسیارعمدهای میتواند داشته باشد."