چکیده:
عهد صفویه نه تنها شاهد احیای علوم دینی شعیه و صنایع گوناگون و قدرت سیاسی و اقتصادی ایران بود، بلکه دوره ارتقای علوم عقلی و بخصوص حکمت اسلامی نیز در سر حد کمال بود. فلسفه اسلامی با اینکه مورد حمله متکلمان و متفکران قدرتمندی همچون امام محمد غزالی قرار گرفت، اما مبارزه غزالی موجب گشت تا تحول و گسترش فلسفه اسلامی، روند دیگری را طی کند و با سنت فکری ایرانی و شیعی ممزوج گردد. فلسفه اسلامی در روند رو به رشد خود، با تاسیس مبانی و اصول مستقل از فلسفه یونانی بتدریج توانست مشارب فکری گوناگون در میان متفکران مسلمان اعم از کلامی، عرفانی و فلسفی را بر پایه مذهب تشیع، به یکدیگر پیوند دهد. اوج این تالیف خلاقانه با مکتب فلسفی اصفهان صورت گرفت؛ بطوریکه در آن، تاملات فلسفی از ثمره آیات قرآن و روایات شیعی بسیار سود جست. بدین ترتیب بواسطه فیلسوفان مسلمان ایرانی، نگرشی نو و گونه یی تجدید حیات در علوم عقلی پدید آمد که از آن به حکمت معنوی تشیع ـ که برخاسته از «حکمت نبوی» است ـ نیز یاد میکنند. در این میان میرداماد ـ معلم ثالث و موسس مکتب اصفهان ـ در فراهم ساختن و قوام بخشی «حکمت یمانی» جهد بلیغ روا داشت و در زمینه و بستر تشیع به هماهنگی میان تفکر عقلی سینوی با اندیشه هایی اشراقی و عرفان ابن عربی دست یافت. شاگردان و پیروان میرداماد نیز به پیروی از استاد در شکلگیری، گسترش و تداوم مکتب فلسفی اصفهان تلاش بسیاری کردند که از جمله ثمرات آن، از یکسو ظهور حکمت متعالیه صدرایی و از سوی دیگر ظهور حکمت تنزیهی ملارجبعلی تبریزی بود. البته گروه ها و شاخه های دیگری نیز از شاگردان بیواسطه و باواسطه میرداماد، در حوزه اصفهان فعالیت فکری و آموزشی داشته اند که در مقاله به آنها اشاره میشود.
خلاصه ماشینی:
"اما با توجه به پیشینۀ تاریخی این شهر بزرگ پیش از ورود صفویه به آنمعلوم میشود که اصفهان در چندین دورۀ مهم از تاریخ ایران،علاوه بر اینکهدار السلطنه بوده،دار العلم بزرگ ایران و جهان اسلام و مرکز علم و هنر و ادب اینمرز و بوم نیز بشمار میرفته و از همان قرن سوم و چهارم هجری،بسیاری از مفاخرو بزرگان را در درون خود پرورانده است.
از پیامدهای بزرگ مکتب فقهی-فلسفی اصفهان و محوریت یافتن فقه و فقهادر آن،این بود که حکمای همچون میرداماد توانستند در زیر چتر فقاهت،با سهولت بیشتری به ترویج مبانی حکمی و فلسفی بپردازند و جو نسبتا آزادانهیی رابرای مشتاقان حکمت و فلسفه هموار سازند؛همانطور که پیش از این،با مساعیبزرگانی چون خواجه نصیر الدین طوسی و شاگرد بزرگوارش علامه حلی-قهرمانفقه و حکمت-چنین کاری صورت گرفته بود و پس از دوران صفویه و در زمانزندیه و قاجار نیز بهمت حکیم متأله آقا محمد بیدآبادی و شاگردان و تابعانش،اینجریان تداوم یافت.
درست در همان دورانی که فلسفۀ مغربزمین با تفکیک میان دین و معرفت عقلیو قطع پیوند خود با فلسفۀ نبوت،دوران جدید خود را آغاز نمود و توانست با تجدیدحیات فرهنگی(رنسانس)به عالم تجدد و تفکر جدید(مدرنیته)راه یابد،در همیندوران(قرون دهم و یازدهم هجری)نوعی از تجدید حیات معنوی و فکری در ایراندورۀ صفوی صورت گرفت که بجای تفکیک حکمت فلسفی از حکمت الهی و جداییعقل از دین،حکم به توافق و اتحاد مشارب گوناگون فکری و عرفانی و دینی نمود و بهحکمت و معرفتی دست یافت که میعادگاه عقل و ایمان بشمار میرفت و در واقعنقطهیی بود که در آن دو طریق استدلال و اعتقاد دینی به یکدیگر پیوست."