چکیده:
پس از گذشت بیش از سه دهه از انقلاب اسلامی سال 1357، بررسی و علل و عوامل پیدایش این انقلاب هنوز از مباحث مطرح در حوزه آکادمیک جامعه شناسی انقلاب است. از بین تئوری های مختلف که به تحلیل انقلاب پرداخته اند، تئوری دیویس به دلیل مقبولیت جهانی و تعدد ارجاعات، اهمیتی مضاعفی دارد. متفکرین زیادی بر این موضوع که آیا تئوری دیویس قابلیت تبیین انقلاب ایران را دارا می باشد یا خیر؟ اختلاف نظر دارند.
مقاله حاضر ضمن شناسایی ریشه ها و تشریح نظریه دیویس و مروری برتحلیل دیدگاه های متفکرین مخالف و موافق چنین تطبیقی، از نظریه رابرت گر در این خصوص استفاده کرده است. استناد به آمار منتشره سازمان برنامه و بودجه، گزارش های اقتصادی بانک مرکزی و برخی دیگر از منابع، تا حد زیادی بر توانایی تبیین و تطبیق این تئوری با انقلاب اسلامی صحه می گذارد. با این وجود مقاله حاضر نشان خواهد داد که تئوری دیویس با محدودیت های نهفته در آن، تنها تبیین کننده بخشی از علل و عوامل انقلاب اسلامی است و بررسی جامع تر نیازمند توجه به رهیافت های تکمیلی دیگر به ویژه رهیافت فرهنگی است.
The aim of this paper is to explain the Islamic Revolution of Iran based on Davis theory and suggest both advantages and limitations of this theory. More than three decades has passed since the triumph of the Islamic Revolution and the roots and causes of this revolution are still not adequately explored. Among the theories formulated to explain how revolutions happen، that of James Davies J curve has gained global popularity and due to high citation its importance is considerable. Despite this merit، applicability of this theory to the Islamic Revolution، is a matter of dispute among revolution researchers. The authors of the present paper have attempted to review the analyses provided by both advocates and opponents of the applicability of James Davis theory to the Islamic Revolution and adopted a reading provided by Ted Robert Gurr. Economic statistics published by the Plan and Budget Organization، economic reports published by Central Bank of Iran، and some other documents illustrate the capability of the mentioned theory to explain the Islamic Revolution considerably. However، the authors suggest that، Davies theory، due to its limitations، make clear some causes of Islamic Revolution، and to complete the explanation we need supplementary approaches، specially a cultural approach
خلاصه ماشینی:
"بررسی شرط نخست:آیا در زمان قبل از انقلاب شاهد دوره«رشد اقتصادی»بودهایم؟ در مورد این فرضیه همه موافقان و حتی مخالفان نظریه دیویس بر این واقعیت اذعان دارند که در ده ساله قبل از انقلاب شاهد یک دوره شکوفایی اقتصادی بودهایم به عنوان مثال رفیعپور صراحتا عنوان میکند که تولید ناخالص ملی در پی فروش نفت با قیمت مناسب بطور بیسابقهای افزایش یافت و به همین دلیل وضعیت معیشت مردم مناسبتر شده بود.
بررسی شرط سوم:آیا در سالهای نزدیک به رخداد انقلاب شاهد یک سقوط اقتصادی در جامعه ایران بودهایم؟ در پاسخ به این سوال نیز به تعارف دیگر رجوع میکنیم،مفهوم«بهرهوری کلی»که توسط رابرتگر ارائه شده است یک مفهوم نسبتا عام میباشد و در شاخصهای منتشره از سوی بانک مرکزی چنین آمارهای وجود ندارد،به همین دلیل به جای آن از شاخصهایی نظیر «درآمد ملی»و«تولیدات ناخالص ملی»که مورد تایید کارشناسان این زمینه نیز میباشد استفاده کردهایم.
ضمن اینکه مفهوم پیشرفت و رونق اقتصادی به عنوان مدعای مرکزی نظریه دیویس را تا چه حدی میتوان در خصوص جامعه ایران قبل از انقلاب بکار گرفت؟این پیشرفت در چه زمینههایی صورت گرفت؟و مکانیسم این پیشرفت چگونه بود؟بهبود شرایط زندگی مردم و به دنبال آن افزایش توقعات وقتی محقق میشود که درآمدهای ناشی از فروش نفت در راستای توسعه اقتصادی به معنی واقعی آن باشد،چیزی که به نظر میرسد جامعهای با تسلط و هژمونی بیچون چرای دولت بر ارکان اساسی جامعه آن را برنمیتافت."