چکیده:
با توجه به اینکه از زمان ارائه تئوری «قبض و بسط معرفت شریعت» مدت زیادی گذشته و تاکنون نقد و بررسی های جدی و ارزنده ای در اطراف آن از جانب اندیشمندان و اهل قلم و نظر انجام گرفته است، شاید چندان وجهی برای طرح مجدد و بازگشت به مطالبی که اکنون تقریبا کهنه می نماید، به نظر نرسد، اما از آنجا که این تئوری محور اصلی تفکر و اندیشه و مایه اولی و محوری اغلب بیانات و آرای آقای دکتر سروش را در یک دهه اخیر تشکیل داده است، با نظر به نتایج و توابع مهم این تئوری - که ایشان خود مدعی آن است - مثل جدایی ایمان و معرفت، جدایی دین و ایدئولوژی، انکار حکومت دینی و هرگونه ولایت و مرجعیت دینی، اعتقاد به سکولاریزم و لیبرالیسم تمام عیار برای جوامع اسلامی، حکم به حقانیت و مشروعیت پلورالیسم دینی، انکار خلوص الهی وحی در تجربه نبوی، بسط تجربه نبوی و...، بجاست در یک نگاه عمیق تر، مداقه دیگری در این تئوری داشته و جان مایه آن را که همان «صامت دانستن متن دین» و فاهمه محوری در امر تفسیر و هرگونه فهم دینی است مورد تامل جدی و دقیق تری قرار دهیم.بر آشنایان عرصه هرمنوتیک پوشیده نیست که این نحوه تلقی در فهم متون، رادیکال ترین گرایش در این عرصه است که آقای دکتر سروش بدان توسل جسته و نظریه قبض و بسط را در این راستا پرداخته اند
خلاصه ماشینی:
"3. اگر فهم متن مستند به معارف بیرونی است و معرفت دینی صد درصد ریزه خوار علوم دیگر است، پس اساسا نقش متن در کار تفسیر چیست؟ آیا میتوان با هر پیش فرضی به سراغ متن رفت، آیا لباس هر فرضیه و تئوری را میتوان بر قامت دین پوشاند و هر سخنی را بر زبان او گذاشت و با هر فهم و دریافتی دست به تفسیر و تبیین شریعت گشود؟ گرچه لازمه و بلکه نتیجه مسلم تئوری قبض و بسط همین است که متن، منفعل محض در مقابل تئوری هاست و بر این اساس نه ثباتی در تفسیر میتوان سراغ گرفت و نه مبنایی برای حجیت تفسیری بر تفسیر دیگر؛ اما نویسنده در این خصوص بر خلاف لوازم مسلم تئوری خود در مواضع متعددی، مدعی آن است که متن به هر مفروضی تن نمیدهد و با صراحت مدعی است که کتاب و سنت هر تفسیری را برنمیدارد.
بدیهی است کسی که متن شریعت را فاقد معنای واقعی میداند و معتقد است مراد واقعی برای شارع و مؤلف آن نمیتوان در نظر گرفت بلکه اساسا در عالم متن همواره با یک عدم تعین ذاتی و واقعی روبهرو هستیم که هر فهمی از آن را میتوان مراد شارع دانست(8)، چنین کسی ـ علیرغم ادعایش ـ کار تفسیر را نمیتواند یک امر پویا و محصول تفاعل درونی و مواجهه فهم و متن بداند، بلکه آن را ساکن و یکسویه و قشری و بیرونی تلقی میکند و یا به بیان دیگر همواره متن را مقهور اندیشه، و اسیر چنگال فاهمه مفسر میبیند لذا هرگز نمیتواند به چنین مرزی میان تفاسیر قائل باشد، بلکه همه تفاسیر را به صورت یکسان، تفسیر به رأی میخواند و سراسر متن شریعت را متشابه و قابل تأویل و تفسیرهای گوناگون بلکه متعارض میبیند، در نتیجه حکم به معتبر بودن همه تفاسیر میدهد."