خلاصه ماشینی:
"مبنای عینی آن؛وجود حرکتهایی محسوس در سراسر جهان به سوی پذیرش اقتصاد آزاد،ورود به بازار جهانی سرمایهداری و مشخصا سازمان تجارت جهانی، اوجگیری جنبشهای دموکراتیک و گسترش روزافزون الگوهای غربی در فرهنگ جوامع مختلف است و مبنای ذهنی و نظری این استدلال؛تکیه لیبرالیسم بر عقلانیت مدرن و پیروزی آن بر رقبای فکری خود در دو سه سده گذشته است.
آیا گسترش پیامهای لیبرالیستی و از جمله دموکراسی؛ صرفا به مطلوبیت تئوریک و فواید عملی آن بازمیگردد و قدرت کشورهای غربی در این زمینه هیچگونه نقشی ندارد؟آیا به لحاظ تئوریک،لیبرالیسم؛حقیقتا،بر مکتبهای رقیب،چون مارکسیسم و یا تفکر دینی برتری دارد؟آیا،با فرض برتری لیبرالیسم،میتوان اطمینان داشت که مکتب مطلوبتری در آینده پدید نخواهد آمد و لیبرالیسم،اوج دستاوردهای فکری بشری در زمینه شیوه زندگی اجتماعی است؟چنین پرسشهایی تفسیر لیبرالیستی از جهانی شدن را مورد تردید قرار میدهد و ما را به جستوجو برای یافتن تفسیری مطلوبتر ترغیب میکند.
او؛در کتاب«نظام جهانی:اقتصاد، سیاست و فرهنگ»جهانی شدن را با پیروی از رابرتسون،به عنوان فرایندهایی تفسیر کرده است که به واسطه آنها؛جهانی به مکانی واحد و دارای ویژگیهای یک نظام تبدیل میشود و همینطور اضافه میکند که وابستگی متقابل در جهان و آگاهی بیشتر،از جمله همانگونه که خود رابرتسون میگوید؛هیچ کدام کامل نیستند و نباید فرض کرد که مخالفت یا مقاومتی در برابر آنها وجود ندارد.
کلارک؛بر این باور است که هر گاه تعریف فوق از جهانی شدن،افق دید خود را فراتر از سالهای اخیر بوده و به کلیت سده بیستم بنگرد،جهانی شدن را یک حرکت فزاینده و با یک حرکت دائما مسلط نخواهد یافت،بلکه در کنار جهانی شدن؛یک فرایند مخالف و معکوس آن نیز وجود دارد که از آن میتوان به«از هم گسیختن» تعبیر کرد."