خلاصه ماشینی:
"بلکه غرض بیشتر دریافتن معنای دقیق عقل و شهود در نظرگاههای فکری عمده در اسلام ونشان دادن کیفیت تاثیر پذیری گفتمان مکاتب مختلف معرفتشناسی به نحوی از انحاء از بعد حکمی نبوت و شیوههای خاص نبی برای کسب معرفت بوده است.
در سنت فکری اسلام غالبا دوگانگی میان عقل و شهود دیده نمیشد اما مراتب معرفت (علم) و شیوههای نیل بدان بر این مبنا شکل گرفت که کدام یک از درجات تعقل و شهود در توافق قرار میگیرند تا همة ابزارهای حصول معرفت برای انسان فراهم شود، از معرفت حسی و عقل جزئی گرفته تا تعقل و بصیرت یا «معرفت قلبی».
هرچند شکل افراطی ارادهگرایی که در مذهب متقدم اشعری شکل گرفت و چندان که پیشتر نیز اشاره رفت توسط متأخرینی نظیر غزالی و فخررازی تا حدی دگرگون شد اما کلام اشعری همچنان به شکل مکتبی باقی ماند که در آن عقل عملا با عقلجزئی یکی گرفته میشد البته عقلی که منقاد ارادة خدا بود و از حیث بازگرداندن انسان بهسوی خداوند از طریق اشراق درونی و نفوذ در قلب توحید شأنی نداشت.
5. درباب رابطة ایمان و عقل یا وحی و عقلجزئی، نگاه کنید به شوان، Stations of Wisdom، ««کس را نرسد وصال پدر مگر به واسطة من» این حقیقت یا این اصل را میتوان دربارة عقل محض خودمان نیز صادق دانست: در مرتبة خردمندی- صرفا در این مرتبه است که بدون قید و شرط میتوانیم از عقل یا عقلانیت(intellectuality) سخن بگوییم- ضروری است تمام قوای نفس را به آن جان پاک ببخشیم که بهنحو فراصوری و هستیشناسانه مرتبط با اصل اعتقادی وحی و از این رهگذر مرتبط با حکمت خالده (Sophia Perennis) است»."