خلاصه ماشینی:
"سوبژکتیویته انسانی ضرورتا خود را از طریق بدن انسان اظهار میکند؛به بیان ساده،من با چشمهایم میبینم،با گوشهایم میشنوم،از طریق بازوهایم و پاهایم حرکت میکنم،از طریق تارهای صوتی صحبت میکنم،با ترتیب دادن خاصی به صورتم،به طریقی مناسب لبخند میزنم و نظایر این، نمیتوانم پاسخی سوبژکتیو داشته باشم مگر اینکه نوعا دارای بدنی انسانی باشم و به همین ترتیب،بدن من بر خلاف آنچه برای دوگانهانگاران دکارتی و مادهانگاران سنتی بود،ابژۀ محضی در جهان نیست،بلکه چیزی است که آن را«زندگی» میکنم؛چیزی است که به منزلۀ حامل تجارب سوبژکتیو در آن ساکن هستم.
زمانمندی در خود اشیا نیست:نمیتوان گفت که خود اشیا مستقل از آگاهی، ایجاد یا ظاهر میشوند چرا که این عبارات تنها برای موجود آگاهی است که میتواند از جهان آگاه باشد و این عبارت از اشیایی است که هم بر فراز زمان،وجودی مستمر دارند و هم از موقعیتی به موقعیت دیگر تغییر (به تصویر صفحه مراجعه شود) میکنند.
برای نشان دادن این قضیه، میتوانیم به تبیین دکارت از وجودمان به عنوان امری ذاتا درونی برگردیم:ما به مثابۀ اذهانی هستیم که صرفا توسط خودمان قابل دسترسی هستیم و لذا حتی اگر این موضوع مطرح نباشد که چیز دیگری غیر از اذهان ما وجود دارد،میتوانیم وجود داشته باشیم.
اشکال عمدۀ دیدگاه دکارت در باب«خود»آشکارا به این بر میگردد که وی«من»را به عنوان امر درونی محض و غیرمادی میبیند از سوی دیگر فیلسوفان مادهانگار که این دیدگاه را در باب خود رد کردهاند،انسانها را به سادگی به مثابۀ نوعی خاصی از عین مادی در جهان میبینند و آشکارا از صورت ویژهای از مسئلۀ«دیگری»که دکارت با آن مواجه بود اجتناب میکنند."