چکیده:
تحول رمان قرن بیستم،به نوعی،همانا وانهادن سنتهای پیشین رماننویسی و ایجاد یک دگردیسی فراگیر در شکل و محتوای آن بود.مفهوم تازه دنیا و هستی و شکلگیری رابطهای از نوعی دیگر بین هنرمند و واقعیت موجود،شکلهای سنتی رمان را به چالش طلبید و درنتیجه خالق اثر هنری،بیش از آنکه واقعیت حاکم بر دنیا را خارج از وجود خودش بیابد، در زوایای پنهان درون خود جستجو میکند. مقاله حاضر،ضمن برشمردن این دگرگونی،به تشریح جهانبینی موجود در رمان قبل و بعد از قرن بیستم میپردازد و سپس نمونههای برجسته موجود را برمیشمرد.
خلاصه ماشینی:
"که این رمان بیان وضعیتهای مختلف است،بیان ارتباط نویسنده با دنیایی است که خود
در واقع،شخصیت اصلی رمان خود نویسنده است که
او اگرچه استقلالی ندارد اما در ارتباط نزدیک با نویسنده نیز نیست و
Manzoni مورد دیگری که درباره رمان سنتی قرن نوزدهم و پیش از آن صادق است همانا
اما این رمان نیست که به
این اثر بهگونهای کامل از ساختار رمان سنتی فاصله نگرفته
نیستند و نویسنده پیش از آنکه دست به آفرینش اثر بزند آگاهی کامل از رفتار آنان نداشته است.
رمان حاکم نیست بلکه از جنبه روحی و روانی نیز بر آن تسلط دارد بهگونهای که
کثرتنمایی امکان گفتگوی مستقیم بین انسانها وجود ندارد و نویسنده نیز خود را کنار
که در درون خود آنان-و نه درون حوادث رمان-مدفون مانده است.
اهمیت کار پروست در این است که او قالبهای رایج در ادب خیال را در هم شکست و آن نظم محوری را که در آثار پیشین رعایت میشد به یکباره به کناری نهاد.
میشود و گاه این حوادث داستان است که پروست را به دنبال میکشد.
این واقعیت،حضور واحدی ندارد و خود نویسنده نیز بر این امر واقف است.
تازگی رمان ازووو نسبت به رمانهای پیش از آن در این است که شخصیت اصلی
در آثار پیراندللو واقعیت انکارناپذیر است اما چون شکل واحدی ندارد لذا فهم و
موجودی است که به حقیقت وجودش با تصوری که او از خود دارد منطبق نیست و اگر
میکند که رمان قصد دارد تهدیدهای رودرروی انسان قرن بیستم را عیان سازد."