چکیده:
از دانشمند عزیز صاحبدلی که مرا به نوشتن این مقاله تشویق کرد، بسیار متشکرم؛ زیرا این دعوت و تشویق نه فقط موجب شد که بعد از مدت ها دوباره زمانی - هر چند کوتاه - به مطالعه در نهج البلاغه بپردازم و جان و دل را از عطر و نشاط آن معطر سازم، بلکه مرا برانگیخت که به بعضی شروح نهج البلاغه و کتاب هایی که درباره علی7 و کلمات و سخنان او نوشته اند، رجوع کنم. درباره این بزرگ، بسیار نوشته اند و البته صاحبان این نوشته ها همگی صاحب نظر و محقق نبوده اند. مردی که صاحب ولایت عظما است، هرکس به او اندکی نزدیک شود، از بزرگیش دچار هیبت می شود و در دل نسبت به او احترام و محبت حس می کند. طبیعی است که ذکر جمیلش در افواه همه باشد و هرکس میل کند که چیزی راجع به او بگوید یا بنویسد. به این جهت در مورد حضرت علی7 بسیار سخن ها گفته شده و در مجموعه این گفته ها همه گونه سخن از سنجیده ترین و سزاوارترین سخن ها تا حرف های معمولی و سطحی می توان یافت و این از یک جهت شادی بخش و ستایش انگیز است، و از سوی دیگر تأسف آور و مایه دریغ. اگر بعضی از این نویسندگان حسن نیت و قصد اظهار ارادت نداشتند، می توانستیم آنان و ناشران نوشته ها و گفته هایشان را ملامت کنیم که چرا لا اقل درنیافته اند و نگفته اند که قصد اظهار ارادت داشته و ران ملخ به حضرت سلیمان پیشکش می کنند. آیا نوشته من نیز یکی از آنها است؟ امیدوارم که این وجیزه ناچیز در بارگاه فضل و کرمش نامقبول نیفتد. نکته ای که باید ذکر شود این است که مضمون این نوشته در آثار متقدمان ظهور تفصیلی ندارد و اگر مطرح شده بر کنار از بعضی سوء تفاهم ها نبوده است و به این جهت نتوانسته ام چنانکه رسم است به تتبع و رعایت رسوم و شرایط آن بپردازم و به این جهت توقع دارم که این یادداشت را با ملاک های روش تتبع نسنجند که بر شرمساریم افزوده می شود. نوشته من در حقیقت نه تتبع است، نه گزارش؛ بلکه جست وجویی است از روی دلبستگی و وسواس برای درک نگاه تاریخی نهج البلاغه و مخصوصا متضمن درخواستی است از فرمانروای ملک سخن و راهگشای طریق هدایت که نویسنده این سطور را راهی به درک معنای دشوار تاریخ در نهج البلاغه بنماید و او را از زمره محرومان بیرون آورد.
خلاصه ماشینی:
". » (26) اما اسلام که آمد اینان را عزیز کرد و تا زمانی که یکدل و یک جهت بودند و «دلها راست بود و با هم سازوار و دستها یکدیگر را مددکار، شمشیرها به یاری هم آخته و دیدهها بیکسو دوخته و ارادهها در پی یک چیز تاخته، آیا مهتران سراسر زمین نبودند و بر جهانیان پادشاهی نمینمودند؟ پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید چون میانشان جدایی افتاد و الفت به پراکندگی انجامید و سخنها و دلهاشان گونهگون گردید، از هم جدا شدند و به حز بها گراییدند و خدا لباس کرامت خود را از تنشان برون آورد و نعمت فراخ خویش را از دستشان به در کرد و داستان آنان میان شما بماند و آن را برای پند گیرنده عبرت گردانید.
تاریخی بودن اسلام هم به این معنا است که اسلام در تاریخ ظهور یکسان ندارد، بلکه گاهی در راه هدایتند و گاه بهخطا و گمراهی آویخته و هیچ وضعی از این اوضاع ثابت نیست؛ اما مردم همواره در گمراهی نمیمانند و به خود واگذاشته نیستند و حتی وقتی جامعه فاسد میشود، همه مردم فاسد نمیشوند و کسانی در میان آنان هستند که صلاح و امید آن را نگاه میدارند.
وقتی گفته میشود که مثلا آینده، آینده صلح است و در آینده گرسنگی و فقر و جنگ و بیماری از میان میرود، طبیعی است که بپرسند چه تغییر و تحولی در وضع کنونی پدید میآید و آیا یک سیر قهری به وضعی که گفتیم، مؤدی میشود، یا اشخاص و افراد با کوشش خود راه پیشرفت را میگشایند و میپیمایند؟ پس فرد و جمع با فلسفه جدید ـ فلسفه خود آگاهی است و خودآگاهی نیز به دو صورت خودآگاهی فردی و جمعی ظاهر میشود ـ و با پیشامد تجدد، معنای تازهای پیدا کرده است؛ وگرنه آدمی در حقیقت اگر در جمع و با دیگران نباشد، هیچ نیست و حتی نامی نمیتواند و نباید داشته باشد."