چکیده:
چکیده تحلیل عناصر داستانی و روایی بر اساس نظریه های ادبی از چند جهت لازم است، نقد ادبی را روش مند می کند، امکان باز یابی و ارزشیابی متون ادبی کهن ادب فارسی فراهم می شود؛ دیگر این که صحنه¬ی نقد و نظر از شوائب پاک شده و معیارهای علمی هدایت گر فرضیه ها و ادعاها خواهد شد. بر این اساس متنی از داستان پرداز بزرگ ادب داستانی، نظامی گنجوی، انتخاب شد تا بر اساس روش های موجود در نظریه¬ی ادبی بویژه نظریه ی ساختار گرایی نقد و تحلیل شود، در این رهگذر معلوم شد که داستان چهارم در گنبد سرخ که روز سه شنبه اتفاق افتاد از حیث ساختاری روایتی کامل با همه¬ی اجزای کافی برای یک اثر داستانی کامل است. شاعـر (نظامی) جـز به ضرورت از نشانه استفـاده نکرده و بیشتر کنش فاعلی شخصیت¬ها با مخاطب سخن می¬گویند و داستان را پیش می¬برند و شخصیت¬ها را معرفی می¬کنند. این شیوه از هنرهای زیبای نظامی در پرورش داستان است.
خلاصه ماشینی:
"بانوی حصاری نیکو نقاشی میکرد برصفحهای ساده تصویری تمام از خود ترسیم کرد وبرسر آن تمثال نوشت: {Sکز جهان هرکه را هوای من است#با چنین قلعه که جای من است#هرکه را کین شکار میباید#نه یکی جان هزار میباید#شرط اول در این زناشویی#نیکنامی شده است و نیکویی#دومین شرط آنکه از سر رای#گردد این راه را طلسم گشای#سومین شرط آنکه از پیوند#چون گشاید طلسم ها را بندS}&%01604SAZG016G% {Sچارمین شرط اگر به جای آرد#ره سوی شهر زیر پای آرد#تا من آیم به بارگاه پدر#پرسم از وی سؤالهای دگر#گر جوابم دهد چنانکه سزاست#خواهم او را چنانکه شرط وفاست#شوی من باشد آن گرامی مرد#کان چه گفتم تمام داند کردS}(نظامی،1373:3130-3117) سپس آن تصویر را به معتمدی داد و خواست در جای بلندی بردر شهر آویزد تا هرکه ازشهری و لشکری هوس او کند با چنین شرطهایی را پیش گیرد.
{Sناز پرورد با هزار نیاز#پردهی رمز برگرفت زراز#گفت ز اول که تیز کردم هوش#عقد لؤلؤ گشادم از بن گوش#در نمودار آن دو لؤلؤ ناب#عمر گفتم دو روزه شد دریاب#واو که برد و سهی دگر بفزود#گفت اگر پنج،بگذرد هم زود#من که شکر به در در افزودم#وان در و وان شکر به هم سودم#گفتم این عمر شهوت آلوده#چون در و چون شکر به هم سوده#به فسون و به کیمیا کردن#که تواند زهم جدا کرد#او که آن شیر در میان انداخت#تا یکی ماند و دیگری بگذاشت#گفت شکر که با در آمیزد#با یکی قطره شیر برخیزد#من که خوردم شکر ز ساغر او#شیرخواری بدم برابر او#وان که انگشتری فرستادم#به نکاح خوش رضا دادم#که داد آن گهر نهانی گفت#که چو گوهر مرا نیابی جفتS} {Sمن که هم عقد گوهرش بستم#آن نمودم که جفت او هستم#او چو در جستجوی آن دو گهر#سومی در جهان ندید دگر#مهرهی ازرق آورید به دست#از بیچشم بد دریشان بست#من که مهره به خود برآمودم#سر به مهر رضای او بودم#مهرهی او به مهر سینهی من#مهر گنج است برخزینهی من#بروی از پنج راز پنهانی#پنج نوبت زدم به سلطانیS}(همان:3334-3317) پس از آن شاه ترتیب بزم عروسی کرد و آن دو دلداده را در خلوت خویش تنها گذاشت."