چکیده:
مسئلة شناخت و چگونگی دستیابی به معرفت و دانش صحیح و معتبر موضوعی است که از دیرباز ذهن اندیشوران و فیلسوفان را به خود مشغول داشته است. مسائل عمدهای که در حوزة معرفتشناسی مطرح بوده عبارتاند از: ماهیت و طبیعت شناخت، قلمرو شناخت، منابع و روشهای کسب شناخت. این مسائل در طول قرون مطرح بوده و از زوایای مختلفی در کانون بررسی قرار گرفته است. پیدایش مکاتب فلسفی و معرفتشناختی جدید، ابعاد تازهای به موضوع بخشیده و مسائل نوی در حوزة روششناسی و معرفتشناسی طرح کرده است. در این مقاله تلاش شده است که مسائل اصلی و مهم این حوزه از دیدگاه فارابی و هابرماس، دو اندیشهوری که به دو حوزة فرهنگی و تمدنی مختلف تعلق دارند، به شیوة مقایسهای بررسی شود. این دو متفکر به لحاظ نظام فکری و علمی، تفاوتها و مشابهتهای گوناگونی دارند و به نظر میرسد که بررسی مقایسهای تفکرات آنها در حوزة معرفتشناسی و روششناسی و چالشهایی که فراروی این حوزه قرار دارد، مفید و مؤثر واقع شود.
The question of knowledge acquisition and way of achieving true and valid knowledge has long been of special concern to thinkers. The main subjects discussed in epistemology are the nature of knowledge، the domain of knowledge and the sources and methods of acquiring knowledge. Over many centuries، these subjects have been discussed and investigated from different angles. The development of new philosophical and epistemological schools have enormously contributed to this subject and new questions have been raised in methodology and epistemology. Using a comparative method، the present paper tries to study the main important issues in this field from Farabi and Habermas's viewpoints، two thinkers coming from two different cultural and social backgrounds. There are several similarities and differences between the intellectual and scientific system of each of these thinkers. A comparative analysis of their thoughts in epistemology، methodology and the challenges facing this field could be useful and effective.
خلاصه ماشینی:
در حالیکه دیدگاه فارابی دربارة علم و نسبت آن با عالم عین و خارج مطابق با واقعگرایی فلسفی است، نگرش هابرماس در این مورد تا حدودی متفاوت است.
بررسی دقیقتر تفاوتها و شباهتهای دیدگاههای فارابی و هابرماس در حوزۀ روششناسی نیازمند آن است که به طرح انواع علوم و روشهای آنها از دیدگاه این دو متفکر بپردازیم.
وی در همان ابتدای کتاب شناخت و علایق بشری، که از جمله آثار آغازین او محسوب میشود، به طرح این پرسش میپردازد که دستیابی به دانش معتبر چگونه ممکن است؟ 167 این کتاب دو هدف عمده را دنبال میکند: هدف اول این است که میخواهد شرایط عام کسب معرفت را مشخص و آشکار سازد و هدف دیگر آن، نقد پوزیتیویسم است که هابرماس آن را نوعی علمگرایی و اعتقاد علم به خود معرفی میکند.
بیشتر مباحث کتاب شناخت و علایق بشری حول محور نفی پوزیتیویسم دور میزند، اما محور اصلی نظریات هابرماس در این کتاب، بیان علایق بنیادین انسانها دربارة حوزههای گوناگون شناخت و معرفت انسانی و رابطة آنها با حوزههای مختلف علوم است.
172 به هرحال، هابرماس این سه نوع علم را از همدیگر تفکیک کرده و معتقد است که هریک از آنها روشی خاص و متناسب با خود را دارد.
به نظر فارابی دانش اولا موجودات و خصوصیات هستیشناسانۀ اصلی و بنیادین آنها میپردازد؛ ثانیا به اصول استدلال و علوم نظری فردی مینگرد؛ ثالثا موجودات غیرمادی را که جسم نیستند و در اجسام دیگر نیز قرار ندارند مورد بررسی قرار میدهد.