چکیده:
عقل از مسائل بنیادی در فلسف? مشاء است. رویکرد فارابی به عنوان حکیم مسلمان ایرانی با اندیش? شرقی، و اسکندر افرودیسی به عنوان حکیم یونانی و غربی، به آن نیز از مسائل مهمی است که می تواند از وجوه تمایز و افتراق فلسف? مشائی ارسطویی و حکمت اسلامی محسوب شود. این پژوهش بر طبق سنت روش شناسی مطالعات تطبیقی به تحلیل و تطبیق رسال? عقل این دو حکیم می پردازد. بر اساس نظر اسکندر، عقل (در رسال? نفس ارسطو) سه نوع است: عقل هیولانی، عقل بالملکه، و عقل فعال، که مورد اخیر خالق و مدبر عقل هیولانی است. اما این عقل بر طبق نظر فارابی واجد سه مرتبه است: هیولانی، بالفعل، و مستفاد. عقل فعال که نورش را بر جمیع افاضه می کند، عقل فلکی و مفارق است. به نظر می رسد که این تقسیم نخستین بار توسط فارابی ارائه شده است. از سویی دیگر فارابی با توجه به معتقدات اسلامی و تمایلات عرفانی، عقل فعال را با جبرئیل و اتصال به عقل فعال را با نبوت منطبق ساخته و سعی در تحصیل این اتصال را سلوک خاص عقلی و عرفانی دانسته و دوام این اتصال را بعد از فنای بدن با سعادت اخروی مترادف شمرده است.
Intellect is a fundamental topic of concern in the Peripatetic philosophy. A comparison of Al-Farabi’s approach to ‘intellect’ (an Iranian Muslim philosopher with an Oriental background) with that of Alexander of Aphrodisias’ (a Greek philosopher with an Occidental background) may reveal the contrasting features of Aristotelian Peripatetic philosophy and the Islamic philosophy. Basing itself on the methodology of comparative philosophy، this study carries out analysis and comparison of A Treatise on the Intellect of both Al-Farabi and Alexander Aphrodisias. According to Alexander Aphrodisias، intellect (in Aristotle’s On the Soul) is of three kinds: intellectus materialis، intellectus habitus، and intellectus agens and intellectus agens is the regulator of intellectus materialis. But according to Al-Farabi this intellect (intellectus agens) comprises three ranks: intellectus materialis، intellect in act and intellectus adeptus and it is the intellectus agens which radiates its light upon the cosmos containing world-souls and immaterial intellects. It seems that this classification of intellect was formulated for the first time by Al-Farabi. On the other hand، leaning on his Islamic beliefs and mystical inclinations Al-Farabi has identified intellectus agens (Active Intellect) with Gabriel and thus، made ‘union with Active Intellect’ acceptable in the view of Revelation and reckoned the effort and endeavour for this union with Active Intellect to be a spiritual-intellectual journey and considered the subsistence of this union after the extinction of body synonymous with eternal beatitude.
خلاصه ماشینی:
"به نظر اسکندر عقل ، جسم ، و یا امر جسمانی را درک نمی کند و خود او نیز چیزی در زمرٔە جسم و امر جسمانی و قابل اشارٔە حسی نیست ، بلکه قوه ای است قابل تصور و تعقل و این کمال (نفس و عقل هیولانی ) از آن کسی است که واجد نفس تام باشد، یعنی انسان (اسکندر، ٢٦ـ٢٧).
چنان که از این متن به دست می آید فقط قدرت بر ادراک صور معقولات برای او ایجاد شده است و کسی که این ملکه برای او حاصل شود قدرت بر تعقل می یابد، اما آیا بالفعل تعقل می کند؟ و سؤال مهم تر این که چگونه این ملکه برای عقل هیولانی حاصل می شود؟ آیا این امر از درون ذات و طبیعت او رخ می دهد یا به مدد امر خارج از نفس ؟ امر خارج از نفس آیا متعلق به جهان مادی است یا ماورای ماده است ؟ ادامۀ بحث عقل در رسالۀ عقل اسکندر به برخی از این سؤالات پاسخ می دهد ولی برخی دیگر همچنان در ابهام باقی می مانند.
با این حال پنجمین تعریف فارابی از عقل همان عقلی است که ارسطو در کتاب نفس بدان اشاره می کند و گسترٔە وسیعی را شامل می شود که خود به چهار بخش فرعی عمده تقسیم می گردد که عبارتند از: عقل بالقوه ، عقل بالفعل ، عقل بالمستفاد و عقل فاعلی (نتون ، ٨٩)."