چکیده:
در این نظم گاهشمارانه، راوی داستان که بوف کور نام دارد با نقاشی تکراری روی جلد قلمدان زندگی می کند و در خانه ای که خلوتگاه یا پنگاه زمستانی اوست، نقاشی می کند و اغلب لحظات زندگی را در خلسه می گذراند و به عشقی وسواسی و جنون آمیز، به همسری که به دست خود کشته ، دل مشغول است. لکاته برای بوف کور هیچ نشانی ازعواطف عالی انسانی ندارد، در حالی که مادر وی زنی است بسیار مهربان و دلسوز که برای بوف کور مادری کرده است. این دو زن یا «دو نیمه زن» جانشین مادر اصلی او یعنی بوگام داسی اند. رابطه بوف کور با مادر و پدر به دو مرحله تقسیم شده است: مرحله نخستین رابطه او با مادر «زیست شناختی» است (مادر زاینده) و پدری «دو تکه» که به شکل دو برادر دو قلو است. برای او مادر ابژه نخستین است، و ابژه های دومین نیزشامل پدر و جانشینان پدر و مادرند که آن ها نیز همه دو نیمه شده اند؛ ننجون-دایه، مادری مهربان است و لکاته دختر اوست. این دو زن در درون خانه بوف کور به سر می برند و در بیرون دو مرد را می بیند: پیرمرد خنزر پنزری است و دیگری مرد قصاب که در انتها، بوف کور احساس می کند که آمیخته ای از این دو مرد شده است. این طرح دوتایی که در این مقاله به آن پرداخته می شود، در تمامی سرگذشت گسترده است، بوف کور بر اساس دوگانگی (ثنویت) و جفت و همزاد بنا شده است که پایه ای ترین دو گانگی آن، تقابل زندگی و مرگ و خیر و شر یا اثیری و رجاله است.
خلاصه ماشینی:
"بههرحال ننجون-دایه به بوف کور گفته بود که مادرش-بوگام داسی-وقت خداحافظی یک بغلی شراب ارغوانی که در آن زهر دندان مارناگ بود برای پسرش پیش عمه میگذارد و سپس آن دو به هند میروند و دیگر خبری از آنها ندارد.
پیرمرد قوز کردهای که شبیه جوکیان هندوستان است،عموی اوست یا شوهر عمهاش،و از زمانی که با دختر عمهاش، لکاته،ازدواج میکند،پیرمرد خنزر پنزری که تصویر آینهای این عمو-شوهر عمه است، جلوی پنجرهء اتاق او بساط پهن میکند و بوف کور برای نزدیک شدن به لکاته خود را ناگزیر میبیند،با خنزرپنزری همانندسازی کند و پیرمرد خنزر پنزری شود.
پس آن دختر کنار نهر سورن که انگشت سبابهء دست چپش را میجوید،شبیه برادر کوچکش-شبیه عمه-که شباهت محو و دوری با بوف کور داشت،این همان لکاتهء-اثیری است که جانشین ننجون-دایه میشود که او نیز جانشین بوگام داسی بود.
آنچه را میتوان به احتمال زیاد باور کرد،این است که حداقل دو ابژهء عشق،دو زن و دو مادر وجود داشتهاند،که یکی او را بسیلر زود رها میکند(بوگام داسی)و تصویری دو نیمه شده از خود به جا میگذارد و آن دیگری که با وی رابطهء پایدار،ولی همراه با دو سویگی احساسی دارد، ننجون-دایه است که حتی در زمان کشته شدن لکاته هم وجود دارد،شاید هم لکاته وجود نداشته،فقط دایه است.
سایهء مرد قصاب با آن چاقوی دسته استخوانی که از بریدن و تکهتکه کردن گوشت لذت میبرد،چیزی جز سایهء مرگ نیست که همهجا او را تعقیب میکند سایهء دختر اثیری هم سایه خود اوست،سایهای فراافکنده شده است که زندگی و مرگ را در خود دارد-مانند آن شراب کهنهء ارغوانی زهرآلود-یادگار سرنوشت پدر و مادر خویش است."