چکیده:
در این مقاله با مروری بر جایگاه فطرت و حس فطری، در مکاتب غیراسلامی گذشته و حال از قبیل تفکر بودا، تائو، کنفوسیوس، مسیحیت و جریانهای فکری پس از عصر روشنگری، نظریه قرآن توضیح داده میشود. در این بخش مبانی قرآنی نظریه فطرت، عصر بالندگی فطرت، کاهش کارایی فطرت، ناپیدایی حس فطری و سازوکار شهود فطرت به مطالعه گرفته میشود و تحت عنوان اخیر، غفلتزدایی، هشدار در برابر خطر جدایی از فطرت، توجه به سرنوشت امتهای کوردل در گذشته، پرستش و توسعه بندگی، حراست از دل و بهرهگیری از الگو، عوامل مؤثر در این رابطه شناخته میشود. با کاوشی درباره بازتاب شهود، با سه زیرعنوان الهام دل، حقگرایی، بیداردلان و دستیابی به مقام یقین، مقاله پایان مییابد.
In this article، after a brief study of the status of fiṭra (inner nature) and the innate sense in the ancient and more recent non-Islamic schools such as Buddhism، Taoism،
Confucianism، Christianity، and the intellectual trends after the age of enlightenment، the viewpoint of the Qur'ān is expounded in this respect. In this part of the article the
Qur'ānic foundations of fiṭra ، the exuberant age of fiṭra ، reduction of fiṭra efficiency، disappearance of the innate sense، and the mechanism of the intuition of fiṭra are
studied. Under the latter title are included such elements as effacing negligence، warning against dangers of distancing from fiṭra ، paying attention to the destiny of blind-hearted
communities in the past، worship and expansion of servitude، safeguarding the heart، and enjoyment of an exemplar. The article is concluded with an exploration into the reflection of intuition under the three sub-topics of inspiration of the heart، truth-orientedness، and the vigilance and attaining the station of certitude.
خلاصه ماشینی:
"(همان) فرموده امام علی۷ که پایبندی بشر را به پیمان فطری آنها با خدا به عنوان یکی از اهداف پیامبران مطرح میکند نیز اشاره واضح به هم زمانی الهام فطری و پیمان الهی دارد؛ «لیستأدوهم میثاق فطرته» (نهجالبلاغه، خطبه اول) به هرحال بر اساس آیه فوق، پیش از تولد، انسان به صورت هم زمان، خویشتن خویش، ربوبیت خدا و میل به بندگی او را در جان خود شهود کرده و پیمان بسته است تا راهی جز راه خدا را نپیماید.
» مولوی درباره انتخاب انسان دنیاگرا و محرومیت او از شهود ملکوت و عشق به حق میگوید: عشق را بگذاشت دم خر گرفت لاجرم سرگین خر شد عنبرش ملک را بگذاشت بر سرگین نشست لاجرم شد خرمگس سرلشکرش خرمگس آن وسوسه است و آن خیال که همی خارش دهد همچون گرش همو با اشاره به محدودیت حس حقیقتجویی انسان کوردل گفته است: زان سبب جانش وطن دید و قرار اندرین سوراخ دنیا موش وار هم در این سوراخ بنایی گرفت درخور سوراخ دانایی گرفت پیشههایی که مر او را در مزید اندرین سوراخ کار آید گزید از نظر قرآن کسی که در حرکت رو به سقوط به مرحله کوردلی میرسد و فطریاتش در روان ناخودآگاه زندانی دائمی میشود، «خویشتن خویش را از دست میدهد و دیگر راهی برای ایمان فراروی خود ندارد."