چکیده:
نویسنده محترم مقاله «نگرش انتقادی...» با هدف بررسی و تحقیق از عقب ماندگی علمی و صنعتی جامعه اسلامی به تحلیل فلسفه در میان مسلمانان پرداخته و از آنجا که فلسفه خاستگاه علوم و فنون در زمانهای متأخر بوده، به این سؤال که چرا جوامع ما به لحاظ علمی عقب مانده است پاسخ گفته و ریشه آن را در وحدت فلسفه با دین و در نتیجه تقدس و قداست فلسفه و عدم نقد پذیری و ثبات آن دانسته است. به نظر مؤلف محترم این اتحاد هم به گوهر دین آسیب رسانده و هم به فلسفه صدمه اساسی زده است.
این نوشتار در صدد پاسخ به بعضی از شبهات نویسنده مقاله فوق میباشد.
از این رو نخست بگونهای خلاصه و به عنوان مقدمه به سابقه رابطه دین و فلسفه در عالم اسلام و چالشی که میان به اصطلاح «متدینان و فیلسوفان» و به تعبیر دیگر «نص گرایان و عقل گرایان»، اشارهای نموده و سپس به پاسخ مواردی از نقدهای نویسنده محترم پرداخته است.
خلاصه ماشینی:
"آمدن غزالی و انتشار کتابهایی همچون «المنقذ من الضلال» و «تهافت الفلاسفه» حکمای پس از او را به دفاع از فلسفه و عدم مخالفت آن با شریعت کشاند و از آنجا که تأثیر کتابهای غزالی در غرب عالم اسلام یعنی اندلس و مغرب بیشتر بود حکیمان آن دیار چون ابن باجه و ابن طفیل و ابن رشد نسبت به این مسأله حساسیت بیشتری نشان داده و به تألیف کتبی جهت مقابله با این هجوم پرداختند تا آنجا که ابن رشد ـ برای نشان دادن این که خواندن فلسفه نه تنها حرام نیست بلکه واجب است ـ به تغییر تعریف حکمت و طبعا هدف از آن دست میزند او ابتدا در کتاب فصل المقال(1) چنین میگوید: «غرض از این گفتار این است که به وجه شرعی بررسی نماییم که آیا توجه به فلسفه و علوم منطقی از لحاظ شرع مباح است یا حرام و مأمور به، امر استحبابی و یا وجوبی، پس میگوییم: هرگاه کار فلسفه به جز نظر در موجودات جهان و بررسی آنها از جهت دلالت آنها بر صانع چیز دیگری نباشد یعنی توجه کردن به موجودات جهان از آن لحاظ که مصنوع صانعی هستند، زیرا دلالت موجودات بر صانع از راه معرفت چگونگی صنعت آنها میباشد..."