چکیده:
مفهوم بحران اگر چه دارای کاربردهای عام در محاورات روزمره است، اما در چارچوب مباحث علمی – تخصصی می توان برای آن معانی مشخص و متمایزی در نظر گرفت. این مقاله پس از مروری بر برداشت های مختلف از مفهوم مزبور، بحث خود را بر مقوله دولت متمرکز می کند و ضمن اشاره به دولت به مثابه یکی از اصلی ترین و تاثیرگذارترین نهادهای جامعه مدرن در زمینه رفاه و توسعه، مفهوم بحران را در ارتباط با نظریه و عملکرد دولت مورد بررسی قرار می دهد. پس از آن و با تاکید بر نظریات توسعه مطرح شده در دهه های پس از جنگ دوم جهانی، سیطره گفتمان بحران در نظریات توسعه مورد اشاره قرار گرفته و یک طبقه بندی از اقسام روابط ممکن میان دولت، توسعه و جامعه مدنی ارایه می گردد. این طبقه بندی میان توسعه گرایی پایدار، تعادل پایدار و توسعه ستیزی پایدار قائل به تمایز می شود و سایر موقعیت ها را با کمک گرفتن از دو متغیر «مسیر تحقق توسعه» و «شیوه اعمال سیاست های توسعه گرایانه» از یکدیگر تفکیک می کند. از رهگذر مطالعه بحران در دولت های کشورهای توسعه نیافته، نوشتار حاضر در جهت پاسخگویی به پرسش اساسی مطرح شده در آن، پیرامون ویژگی بنیادین دولت ها در جهان توسعه نیافته و در ایران به لحاظ نظری و نیز در قلمرو کاربست و عملکرد، به طرح ایده «دولت های متزلزل» می پردازد و می کوشد تا در قالبی نظری، چشم اندازی برای خروج این دولت ها از وضعیت بن بست فراهم آورد.
خلاصه ماشینی:
"به لحاظ مراحل طی شده در این مقاله،نویسنده کوشیده است با تدقیق مفهوم بحران و برقراری پیوند میان آن و مفاهیم دولت و توسعه،بحران نقش دولت در نظریات توسعه را آشکار سازد و سپس با مدنظر قرار دادن واقعیت عملکرد و شرایط دولت در جهان سوم،به سوی ارائه نظریهای در این باره حرکت کند.
آشکار است که برداشتها از مفهوم بحران و معانی در نظر گرفته شده برای آن در قالب سازمانها،نهادها،مؤسسات و کارگزاریهای اجتماعی،به شکاف قابل ملاحظه میان انتظارات،مطالبات و درخواست از آنها و نیز ظرفیتها،قابلیتها و امکانات موجود این ارگانها اشاره دارد،در حالیکه در قلمرو دوم،بحران از ناکارآمدی برداشتهای نظری از واقعیات عینی و عدم انطباق قابل توجه حوزههای ذهنیت و عینیت ناشی میشود.
این دیدگاه همراه با ناکامیهای نظریات نوسازی در اواخر دهه 60 پا به عرصه وجود گذاشت و متاثر از دیدگاههای بینابینی همچون دیدگاه اکلا )alcE( است که همزمان به برخی مفروضات رهیافت نوسازی مانند امکانپذیری توسعه مبتنی بر سرمایهداری در کشورهای توسعهنیافته باور داشت اما در مواردی همچون تقسیم جهان به دو بخش مرکز و پیرامون و نظام نابرابر تجارت و مبادله جهانی به رهیافت وابستگی(که بعدا شکل گرفت)، نزدیک بود )68:2991,nirraL( و بر ویژگی استعمار گونه روابط بین الملل و مرتبط دانستن مسئله توسعهنیافتگی جهان سوم با توسعهنیافتگی جهان صنعتی تاکید میکرد."